تربچه!

همسایه ی جدید

سلام گلکم خوبی مامانی؟ خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دیر به دیر آپ میکنم, نمی دونم چرا. اما خبر خبر خبر خاله زری اینا و مامان جون راضیه اینا با ما همسایه شدددددددددددددددددددن هوراااااااااااااااااااااا  اول خاله زری نزدیک ما خونه خرید, الان اسباب کشی کردن و ساکن شدن, خونه ی مامان جون راضیه اینا تا 2 ماه دیگه آماده میشه ایشالاااااااااااااا. من و بابا سینا خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالیم, خدا کنه مامان جون خدیجه اینا هم بتونن همین جا خونه بخرن تا وقتی میان شیراز بیشتر بمونن. خبر دیگه این که من می رم کلاس عکاسی  با کمک بابا سینا هم یک سایت زدم که برای نی نی ...
8 تير 1392

خداحافظ ای خاطرات شیرینی کودکی ام ...

سلام گلکم خوبی مامانی؟ پدر رفت. پدربزرگم. پدر باباجون کاوه..... شنبه 31 فروردین.... به قول سوده (دخترعموی باباجون کاوه): " جای خالی تو, چه قدر بزرگ است "..... یکشنبه 1 اردیبهشت, خاطرات شیرینی کودکی ام رو به خاک سپردیم....... و تمام.............. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ  الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ  مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ  إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ  اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ  صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ    بِسْمِ اللَّهِ الرَ...
4 ارديبهشت 1392

سفرهای نوروزی - قسمت دوم - مشهد

سلام گلکم خوبی مامانی؟ و اما ادامه ی سفر. صبح روز شنبه 10 فروردین, ساعت 5:45 از کرمان به سمت مشهد حرکت کردیم. توی مسیر, شهر و روستای زیادی نبود. تقریبا تمام مسیر, کویر بود اما زیبا. هوا هم نیمه ابری بود برا همین اذیت نشدیم. و بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم مشهد. استراحتی کردیم و لباس های تر رو تمیزمون رو پوشیدیم و رفتیم حرم. من و خاله زری و هدی کوچولو با هم رفتیم, بابا سینا می خواستن بیشتر استراحت کنن برا همین فقط برا نماز اومدن حرم. اما من یکی که دلی از عزا در آوردم و حسااااااااااابی با امام رضا حرف زدم!  از اون جایی که 12 و 13 فروردین, طرقبه خیییییییلی شلوغ می شد, تصمیم گرفتیم یکشنبه 11 فروردین بری...
4 ارديبهشت 1392

ماجراهای تحویل سال!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این اولین پست سال 92 هست و اما ماجراهای سال تحویل. قرار بود من و بابایی سال تحویل رو توی خونه باشیم. اما دایی محمد زنگ زد و پرسید ما کجا قراره بریم, از اونجایی هم که دایی محمد خیییییییلی حساسه, من گفتم می خوایم بریم حافظیه و تو هم با ما بیا! اما دایی گفت من نمیام. خلاصه مامان جون زنگ زدن و گفتن چه فکر خوبی کردی برا حافظیه, ما هم میایم!!! بابا جون کاوه هم می خواستن یک سر برن پیش پدر (پدربزرگ پدری من) من و خاله زری هم گفتیم باهاشون بریم. برا همین 3 تایی (+ هدی کوچولو) رفتیم دیدن پدر. این دیدار خیلی طول کشید و تا رسیدیم خونه و ناهار خوردیم دیدیم ای داد بی داد به سال تحویل حافظیه نمی رس...
24 فروردين 1392

سفرهای نوروزی - قسمت اول - کرمان

سلام گلکم خوبی مامانی؟ خب. و اما ماجراهای سفرهای نوروزی! روز پنجشنبه 9 فروردین خونه ی مامان جون راضیه اینا ناهار خوردیم و ساعت 14:15 با خاله زهرا اینا به سمت مشهد حرکت کردیم. مقصد اول ما, کرمان. یکی از شهرهای مسیرمون, سیرجان بود. وقتی از سیرجان خارج شدیم, اوایل شب بود و ما با صحنه ای روبه رو شدیم که واقعااااااااااا توصیف ناپذیره  توی جاده داشتیم حرکت می کردیم که یک دفعه ماه از پشت کوه ها خودش رو نشون داد. تا حالا ماه رو به این زیبایی ندیده بودم, بزرگ و زیبا به رنگ نارنجی. اون قدر بزرگ و نزدیک که می تونستی دستت رو دراز کنی و بگیریش. آقا امین (شوهر خاله زری) گفت که اینجا (بین سیرجان و کرمان) نزدیک ترین فاصله ی ...
24 فروردين 1392

قبل از عید !!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دلم برا اینجا یک ذره شده بود. اما مامانی نزدیک عیده و کلیییییییی کار سرم ریخته. خونه تکونی به سلامتی تموم شد  البته کار زیادی نبود. اما هنوز تمیز کردن بالکن مونده که اون هم بر عهده ی بابا سینا هست! حالا قراره فردا که جمعه هست این وظیفه ی خطیر رو به سرانجام برسونه!  جمعه ی گذشته, من و بابا سینا و عمو سعید آزمون دکتری دادیم البته هر 3تامون آزمایشی!!!!!!!! من یکی که چون تغییر رشته داده بودم امید زیادی ندارم. اما ایشالا برا سال دیگه باید شروع کنم خوندن  بابا سینا هم می گفت "اگه خونده بودم قبول می شدم". اما خب, نخونده بود! از عمو سعید هم خبر نداریم! کلاس گراف...
24 اسفند 1391

آقا دزده؟!؟!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ وااااااااااااای چند روز پیش دزد زد به خونه مون. من و بابایی صبح ساعت 8 رفتیم بیرون. من ساعت 11 برگشتم و وقتی خواستم کلید بندازم و در رو باز کنم دیدم ای داد بی داد, قفل در نیست  یعنی کلا مغزی قفل رو از جا درآورده بود  اما خدا رو شکر قفل آویز رو هم زده بودم و فرصت نکرده بود اون رو باز کنه. آخه ظاهرا اون روز مجتمع خیلی شلوغ بوده و آقا دزده نتونسته توی اون شلوغی کار کنه!!!  خلاصه اول به بابا سینا زنگ زدم. بابا هم گفت برو به نگهبان بگو. رفتم نگهبان رو آوردم و گفت بله دزد زده! بعد هم رفت و به پلیس زنگ زد. بابا سینا هم خودش رو رسوند. پلیس هم اومد! مثل توی فیلم ها شده بود!  خلا...
1 اسفند 1391

سفر به قشم

سلام گلکم خوبی مامانی؟ واااااااااااای نمی دونی چه قدددددددددددر دلم مسافرت می خواد.  البته 2 ماه پیش با خاله زری اینا رفته بودیم قشم. اما به نظرم آدم ماهی یک بار باید بره سفر  جات خالی بود مادر. اون قدر خوش گذذذذذذذذذشت  دو روز و نیم قشم بودیم. حساااااااابی خرید کردیم. البته خرید ضروری. چند تا جای دیدنی هم رفتیم. مثل دره ی ستاره ها. خیییییییییلی جای قشنگی بود. یک سری صخره های زیبا که در اثر بارندگی و ... تحلیل رفته بودن و مناظر زیبایی ایجاد کرده بودن. بهترین قسمت سفرمون هم گشت دریایی بود. وااااااااااای خدای من واقعا بی نظیر بود. سوار قایق شدیم و اول رفتیم پیش دلفین ها. اصلا نمی تونم هیجانم رو تو...
30 دی 1391

مامان گرافیست!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ از ا حوالات ما خواسته باشی, الحمدلله. خوبیم خبر این که مامان خوشکلت! کلاس غیرحضوری گرافیک حرفه ای اسم نوشته!!!     خیییییییییلی هیجان دارم   احتمالا تا آخر هفته بسته اش به دستم میرسه. مامان جون راضیه هم دیروز اسم نوشته بودن! تا چند ماه آینده رسما مامان و مامان بزرگ گرافیست خواهی داشت!!!!!!!!    دو تا سفارش کار هم گرفتم!!!!!!! تا آخر هفته ی دیگه باید تحویلش بدم. فعلا یک چیزایی بلدم و با همین ها کارش رو می سازم  برا دکترا هم همچنان آرام آراااااااااام می خونم!!!    دوستت دارم عزیزکم ...
26 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد