تربچه!

نوروز

  روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است  گر کُند یوسف زهرا نظری ، نوروز است لحظه ها در تپش تاب وتب آمدنش آسمان چشم به راه قدمش هر روز است     اللهم عجل لولیک الفرج   نوروز مبارک     ...
26 اسفند 1390

اندر لاک خود!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این روزها حال و هوای نوشتن ندارم نمی دونم چرا خبر این که بابایی روز دوشنبه پست داشت. پست یعنی این که شب رو باید توی پادگان باشن و نگهبانی بدن. برا همین من دوشنبه شب توی خونه تنها بودم  البته خودم نخواستم برم خونه ی مامان جون اینا. توی خونه ی خودمون راحت ترم. به کارهام میرسم، فیلم می بینم، تمیز می کنم و ... امروز هم جلسه ی ششم کلاس تصویرسازی هست. تا چند روز آینده کارهام رو برات می ذارم عزیزم.آخه می دونی گلم، باید اول از کارهام عکس بگیرم. تا اینجا مشکلی نیست اما آپلود کردن عکس ها با اینترنت گازوئیلی ما امکان پذیر نیست!!! راستی گفتم اینترنت چند وقت پیش با بابایی رفتیم یکی ...
17 اسفند 1390

آقای مهربان ...

  تنها کمی به من نظر لطف می کنی؟ آقای مهربان! کم تو فرق می کند زخمی است در دلم که علاجی نداشته است جز مرحمت که مرهم تو فرق می کند   ...
4 بهمن 1390

و اما ...

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بالاخره اسباب کشی کردیم    البته قراره کم کم خونه رو آماده کنیم و بعد بریم توش. ساعت 7 صبح من و بابا و شوهرخاله رفتیم خونه قبلیمون تا چک نهایی کنیم. ساعت 7:40  هم کامیون اومد. بار زدن حدود یک ساعت طول کشید و بعد رفتیم به سمت خونه ی جدید. هوا هم که خیییییییییییییییییلی سرد بود و من رسما یخ زدم  تخلیه بار هم حدود یک ساعت طول کشید و بالاخره تموم شد و از اونجایی که بابایی مرخصی ساعتی گرفته بود سریع من و شوهرخاله رو رسوند خونه ی مامان جون مرضیه و خودش رفت تا ظهر. بعد از ناهار هم مامان جون خدیجه از جهرم زنگ زد و گفت خاله نرگس (خاله ی بابایی) رو الان بردن ات...
26 دی 1390

نیمچه اسباب کشی!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز عصر با بابا,مامان جون مرضیه, بابا جون کاوه, دایی علی و دایی محمد رفتیم خونه ی زندایی فاطمه اینا . من و بابایی نیم ساعت نشستیم و بعدش رفتیم نمایشگاه مبل و دکوراسیون. نمایشگاه مزخرفی بود!!!  از 4 تا سالن, فقط 2 مدل مبل پسندیدیم که اون هم شعبه ی شیراز نداشت  باید از تهران میومد که اون هم دردسرهای خاص خودش رو داشت و بی خیالش شدیم  امروز عصر رفتیم خیابون وصال (مرکز مبل شیراز) اما همه جا تعطیل بود  اسباب کشی دیروز هم که به خاطر بارندگی کنسل شد و احتمالا میافته برا چهارشنبه. چون دایی محمد مدرسه نداره و می تونه بیاد کمکمون. توی این دو روز تعطیلی با بابایی رفتیم و و...
24 دی 1390

تحویل گرفتن خونه

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بالاخره خونه رو تحویل گرفتیم  رسما صاحب خونه شدیم  خدایا به داده و ندادت شکر  امام رضا تا آخر عمر مدیونتم. ساعت 9:30 دوباره رفتیم و خونه رو بررسی کردیم که مشکلی نداشته باشه. بنده ی خدا خونه رو تمیز تحویل داد. فقط باید یک دستی به دیوارهاش بکشیم که اون هم میخوایم رنگ "بلکا" بزنیم و لازم نیست قبل از اسباب کشی باشه. چون رنگ بلکا اصلا کثیف کاری نداره. مامان جون خدیجه اینا بدون این که وسائلشون رو جمع کنن خونشون رو رنگ بلکا زدن. بعد رفتیم بنگاه تا بقیه ی پول رو بدیم که دیدیم بنگاه بسته هست (ساعت 10 صبح!!!). بابا و آقا امین (شوهر خاله زری) رفتن توی ماشین طرف و...
22 دی 1390

آزمایشگاه!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز با دایی علی اینا رفتیم آزمایشگاه برا آزمایش قبل از ازدواج. وااااااااااای کلیییییییییی خندیدیم! و کلییییییییییی هم یخ زدیم آخه خیییییییلی سرد بود! فاطمه جون (زندایی علی) ساعت 10:30 امتحان داشت. دایی علی هم از قم رسیده بود و راه به راه ترمینال اومده بود آزمایشگاه. تا دلت بخواد هم گره توی کارمون افتاد! آزمایشگاه، عکس دایی رو که پای برگه ی محضر بود قبول نکرد  رفتیم عکاسی و عکس تهیه کردیم. بعد رفتیم محضر تا دوباره برامون مهرش کنن امااااااااااا محضر بسته بود  به شماره هایی که روی برگه بود زنگ زدیم و التماااااااس که بیاین برامون این برگه رو مهر کنید!!! کلی ...
9 دی 1390

با کمی تاخیر!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ سه شنبه ای که گذشت یعنی درست روز عاشورا، "با هم بودن من و بابا" رفت توی 7سال! یعنی 6سالش تموم شد چون امسال سالگرد ازدواجمون روز عاشورا بود به احترام امام حسین (ع) پست نذاشتم برات. چه روزی بود 15 آذر 84 یادم باشه سر فرصت داستان عروسیمون رو هم برات بنویسم! البته داستان خواستگاری رو هم طلب داری ها !!! از خدا ممنونم به خاطر همسر خوبی که نصیبم کرده  خدا کنه به حق امام حسین (ع) تا آآآآآآآآآآآآخر عمر با هم با خوشبختی زندگی کنیم (البته تو و خواهر رو برادرات هم باشین!) تاسوعا و عاشورا بابا تعطیل بود برا همین رفتیم جهرم. روز عاشورا با بابا و عمه سلما رفتیم دسته ها رو نگ...
19 آذر 1390

مُحرم

  قالَ علي ابن موسي الرِّضَا عليه السلام: إِنَّ الْمُحَرَّمَ شَهْرٌ كَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِيةِ يحَرِّمُونَ فِيهِ الْقِتَالَ فَاسْتُحِلَّتْ فِيهِ دِمَاؤُنَا وَ هُتِكَتْ فِيهِ حُرْمَتُنَا وَ سُبِي فِيهِ ذَرَارِينَا وَ نِسَاؤُنَا وَ أُضْرِمَتِ النِّيرَانُ فِي مَضَارِبِنَا وَ انْتُهِبَ مَا فِيهَا مِنْ ثِقْلِنَا وَ لَمْ تُرْعَ لِرَسُولِ اللَّهِ حُرْمَةٌ فِي أَمْرِنَا امام رئوف، علي ابن موسي الرضا عليه السلام فرموده اند: محرم ماهي بود که در دوران جاهليت، خونريزي در آن را حرام مي دانستند اما در اين ماه، خونِ ما حلال شمرده شد؛ حرمتِ ما هتک شد؛ ...
5 آذر 1390

دوباره نمایشگاه کتاب !!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ اگه گفتی دیروز کجا بودم؟!!! بـــــــــــــــله من و بابا سینا و خاله زری و هدا کوچولو دیروز رفتیم دهمین نمایشگاه کتاب شیراز هورااااااااااااااا   بعد از تهران، نمایشگاه کتاب شیراز، بزرگ ترین نمایشگاه کتاب کشور هست. سال به سال هم بهتر میشه. خلاصش این که خیلی خوبه!!! ساعت 1:35 رسیدیم نماشگاه. من و بابا رفتیم توی صف بن کتاب، خاله زری هم رفت توی سالن ها گشت. بن که گرفتیم به هم پیوستیم! و شروع کردیم گشتن. واااااااااای که چه حالی داد. اول بابا سینا کلیییییییییییییی کتاب خرید. همش برای کارش لازم بود. اما چند تاش گیر نیومد. خاله زری هم چندتا اسباب بازی برا هدا خرید و از اونجایی که...
2 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد