تربچه!

سفرهای نوروزی - قسمت دوم - مشهد

1392/2/4 9:44
نویسنده : مامان تربچه!
622 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

و اما ادامه ی سفر.

صبح روز شنبه 10 فروردین, ساعت 5:45 از کرمان به سمت مشهد حرکت کردیم. توی مسیر, شهر و روستای زیادی نبود. تقریبا تمام مسیر, کویر بود

اما زیبا. هوا هم نیمه ابری بود برا همین اذیت نشدیم. و بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم مشهد. استراحتی کردیم و لباس های تر رو تمیزمون رو پوشیدیم و رفتیم حرم. من و خاله زری و هدی کوچولو با هم رفتیم, بابا سینا می خواستن بیشتر استراحت کنن برا همین فقط برا نماز اومدن حرم. اما من یکی که دلی از عزا در آوردم و حسااااااااااابی با امام رضا حرف زدم! 

از اون جایی که 12 و 13 فروردین, طرقبه خیییییییلی شلوغ می شد, تصمیم گرفتیم یکشنبه 11 فروردین بریم طرقبه. هوای طرقبه نسبت به مشهد خیلی سردتر بود, اما تمیز و پاک. البته همه اش رستوران بود و طبیعتش خیلی به چشم نمیومد!!! یک ناهار خییییییییلی خوشمزه خوردیم و رفتیم به سمت "چالیدره".

جای واقعاااااااااااااااا زیبایی بود. یک سد بود که کلی آب پشتش جمع شده بود و امکانات تفریحی خوبی براش گذاشته بودن. ما هم رفتیم و یک قایق پدالی کرایه کردیم و زدیم به دل آب. واااااااای که چه قدر خندیدیم!!!!!!!! خاله زری و آقا امین پشت نشستن, من و بابا سینا هم جلو, هدی هم وسط!!!!!. همین طو پا می زدیم, پا می زدیم, پا می زدیم .......... اما زیاد جلو نمی رفت!!!!!!!!!! وقتی دنده عقب می زدیم, خوب سرعت داشت اما رو به جلو نمی رفت!!!!!! نصف مسیر رو دنده عقب رفتیم!!!!!!!!!!!

در ضمن. بسیاااااااااااااااار یخ زدیم!   هوا خییییییییییلی سرد بود و باد هم میومد 

دوشنبه هم روز خرید بود!  کلی روسری خریدم, بابا سینا هم بلوز و شلوار خرید.

سه شنبه 13 به در بود که ما 13 رو توی حرم امام رضا به در کردیم, به امید سالی پر از شادی و اتفاقات خوووووووووب 

و اما چهارشنبههههههههههه. آقا امین 2 تا کارت مهمانسرای امام رضا داشتن برا ناهار. ظهر روز چهارشنبه 4تایی + هدی کوچولو رفتیم رستوران که توی حرم بود و 2پرس غذا رو بین خودمون تقسیم کردیم و خوردیم. خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی چسبید  خورشت کرفس بود و با این که اولین بار بود این خورشت رو می خوردم, اما واقعا چسبید و دوست داشتم.

راستی نگفتم

من هر شب توی فاطمیه, شام سوپ سفارش می دادم!!!!!!!!!!1 آخه سوپشون خییییییییلی خوشمزه بود و توی اون هوای سرد واقعا می چسبید 

نماز مغرب و عشا رو که توی حرم خوندیم برگشتیم فاطمیه و چمدون ها رو بستیم. به همین زودی مهمونی امام رضا تموم شد 

صبح ساعت 2 پاشدم برم حرم که دیدم ای داد بی داااااااااااااااااااد, بابا سینا تب و لرز کرده. ای خداااااااااا  سریع شوفاژ رو زیاد کردم و به بابایی قرص دادم. یک پتوی دیگه هم انداختم روش  1 ساعت نشستم و وقتی بابایی خوابش برد رفتم حرم.نماز صبح رو خوندم و سریع برگشتم. خدا رو شکر دیگه بابا سینا تب نداشت اما کلی ناراحت بود که نتونسته بود بیاد حرم. طرف های 6:30 صبح به سمت شیراز حرکت کردیم.

ظهر رسیدیم طبس و توی یک پارک ناهار خوردیم. ساعت حدود 4:30 عصر رسیدیم یزد. باقلوا, قطاب و پشمک خریدیم و به راهمون ادامه دادیم. ساعت 6 رسیدیم ابرکوه, خیلی وقت بود که عمه شمسی (عمه ی باباجون کاوه) رو ندیده بودیم و از اونجایی که اون روز عمه شمسی از شمس آباد رفته بودن ابرکوه پیش دخترشون, ما هم رفتیم خونه ی زهرا خانم (دختر عمه شمسی). دیداری تازه کردیم و بعد از نماز مغرب و عشا راه افتادیم.

و در نهایت ساعت 11:15 شب رسیدیم شیراز.

نتیجه ی این ماجرا: آقا امین خیییییییییییییییییلی تند رانندگی می کنن!!!!!!!! بعضی جاها سرعتشون 180 بود و وقتی چشمم به کیلومترشمار می افتاد, روح از بدنم خارج میشد!!!!!!!!!! 

و این هم ماجراهای سفرهای نوروز 1392.

دوستت دارم عزیزکم


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان صفا
8 اردیبهشت 92 22:47
خاله جون ما قسمت اول سفرتون قبلا خونده بودیم احتمالا یادمون رفته پیغام بزارید ببخشید شما خیلی خوب می نویسد ها آدم فکر میکنه خودش اونجا بوده.. زیارتتون قبول انشالله سفرهای زیارتی و سیاحتی بیشتری به اتفاق خانواده برید و خوش باشید و نتیجه اخلاقی اینکه روح از بدنتان خارج نشود لطفا.. ما هنوز به خاله مهربون نیاز داریم... سال خوب و پربرکتی براتون آرزومندیم
مادر کوثر
9 اردیبهشت 92 7:10
خیلی خوشگل از سفر مینویسی عزیزم بسیاااااااااااار لذت بردیم زیارت قبول تمام پست هایی که جامونده بودم رو خوندم موفق باشی عزیزم در آژمون دکتری سال بعد و فوتوشاپ و پته دوزی و شیرینی پزی و عکاسی و .... همیشه سلامت و شاد باشید
مامان هدی
16 اردیبهشت 92 18:07
سلام:
فوت پدربزرگت رو تسلیت می گم عزیزم. غم آخرت باشه....

و یه گله ی خیلیییییییییییی بزرگگگگ

از دستت خیلی خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم...

قرار بود وقتی اومدید طبس به من خبر بدی...
همینجوری رسم ِ رفاقت رو بجا میاری؟؟؟
بیای طبس و بخوای توی یه پارک ناهار بخوری؟؟؟؟
قشنگ خواستی منو خجالت بدی دیگه نه؟؟؟؟

باشه...دستت درد نکنه...اصلا ازت انتظار نداشتم...

سلام عزیزم. من می خواستم بیام, اما سفر گروهی بود و تصمیم با جمع. من هم در اقلیت بودم!
انشاالله یک فرصت دیگه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد