افطاری پر دردسر!!!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
ما همچنان در گرمای بی سابقه, روزه دار هستیم من خیلی مشکلی ندارم اما بابا سینا خیـــــلی ضعیف شده
سحر و افطار هم هر چیزی که تقویتی باشه بهش میدم اما فایده نداره
هنوز 12 روز دیگه مونده
دیشب افطار دعوت بودیم خونه ی مادرشوهر خاله زری. من کلا از جاهای شلوغ که غریبه باشن خوشم نمیاد اما خب باید می رفتیم دیگه. اما چشمت روز بد نبینه برا برگشتن. ساعت 10 خداحافظی کردیم و راه افتادیم. هنوز خیلی نرفته بودیم که ماشین جوش آورد زدیم کنار و بساط خنک کردن ماشین رو به راه کردیم. بعد از ربع ساعت دیدیم خنک نمیشه, مامان جون راضیه و دایی محمد چون کار داشتن با آژانس رفتن خونه. من و بابا سینا موندیم و یک ماشین جوشی! زنگ زدیم امداد خودرو. از اونجایی که امداد خودروی شهر "شیراز" هست, گفت پیچ فلان جا رو باز کنید اگه درست نشد به من زنگ بزنید!!!!!!!!!!!
هیچی دیگه, ما هم دیدیم نمی دونیم دقیقا کدوم پیچ رو میگه, دیگه مزاحم استراحت آقای امداد خودرو نشدیم
خلاصه خنک شد و راه افتادیم, بعد از یک مسافت کوتاه, دوباره همون آش و همون کاسه سرت رو درد نیارم, توی مسیر 4 بار واستادیم تا بالاخره ساعت 12:30 رسیدیم خونه
این هم ماجرای افطاری رفتن ما. بابا سینا قراره امروز ماشین رو ببره تعمیرگاه تا ببینه چش شده. کاش خرج زیادی نداشته باشه اما من میگم قضا بلا بوده. آخه ماشین سالم سالم بود, خدا می دونه قرار بوده چه اتفاقی برا ما بیوفته, که خدا رو شکر اون بلا خورده به ماشین.
امروز هم آخرین جلسه ی کلاس عکاسی هست اما قراره استاد هر ماه یک موضوع بده و سر یک تاریخ مشخص با بچه ها و خود استاد دور هم جمع بشیم و کارگاه راه بندازیم. این طوری خیــــــــــــــــــــــــلی خوبه, چون اگه جمع مون پراکنده بشه دیگه عکاسی رو به طور جدی دنبال نمی کنیم. تازه قراره تور درون شهری هم بذاریم!
دیگه خبری نیست
دوستت دارم عزیزکم