تربچه!

سفرنامه استانبول 7

1394/3/9 10:38
نویسنده : مامان تربچه!
1,613 بازدید
اشتراک گذاری

روز پنجم - یکشنبه 3 خرداد 94

امروز روز خداحافظی بود!

 

از قبل قرار بود روز آخر خودمون رو خسته نکنیم. چون تا ساعت 12 ظهر بیشتر هتل نداشتیم و بعدش باید می رفتیم خیابون گردی!

بعد از صبحانه سریع رفتیم سمت سرداب باسیلیکا. پیاده از هتل رفتیم به سمت سلطان احمد. توی مسیر متوجه اوضاع غیرعادی شدیم!

دو طرف خیابون رو بسته بودن و مردهایی با لباس سیاه قدم به قدم ایستاده بودن و اجازه ی رفت و آمد رو به هیچ کس نمی دادن.

یک قسمت خیابون هم پر از دود بود.

ماشین و موتور پلیس بود که آژیرکشان توی خیابون ویراژ می رفتن!

هیچی دیگه

ما گفتیم حتما قبل از انتخابات درگیری شده!

بعدش متوجه شدیم که نه

فیلم برداری هست!!!!!!!!!!

خیلی بامزه بود

همه ی توریست ها و مردم می خندیدن!

 

وارد سرداب شدیم و در ابتدای ورود با یک صحنه ی خیلی بامزه روبرو شدیم.

یک دکور از سلطنت دوره ی عثمانی و با انواع لباس های سلطنتی و چند عکاس!

ما هم وسوسه شدیم که با این لباس ها و دکور عکس بگیریم (هر عکس 20 لیر).

خلاصه لباس پوشیدیم و توی صف ایستادیم. قبل از ما یک زوج میانسال خارجی بودن.

خانمه خییییلی می خندید!

نوبت ما رسید

بابا سینا شد سلطان من هم شدم لیدی!

عکس ها رو که انداختیم رفتیم به ادامه ی بازدید از سرداب پرداختیم!

بعدش اومدیم تا عکس انتخاب کنیم برای چاپ که اونجا به ما پیشنهاد دادن فایل کل عکس ها روی سی دی + سه تا قاب عکس چاپ شده رو به ما میدن 100 لیر, بابا سینا هم گفت میارزه و سی دی و قاب عکس ها رو گرفتیم.

خییییییییییلی عکس های بامزه ای شده.

هروقت نگاه می کنیم کلی می خندیم!

 

 

 

سفرنامه استانوبل بهار 94

 

 

بعدش پیاده به سمت هتل برگشتیم تا از مناظر زیبای خیابان سلطان احمد, مغازه هاش  و کافه هاش استفاده کنیم.

تا ساعت 12:15 اتاق رو تحویل دادیم و رفتیم به سمت مسجد سلیمانیه.

وااااااای چشمت روز بد نبینه, شیب خیلی تندی داشت و ما حسابی خسته شدیم.

اما بالاخره رسیدیم بالای تپه و مسجد سلیمانیه.

 

 

 

 

قبر سلطان سلیمان, خرم سلطان, مهری ماه (دخترشون) و چند نفر دیگه رو دیدیم. و برگشتیم سمت امینونو.

 

 

 

حدودا تا ساعت 5 کنار یک مسجد در امینونو نشستیم و بعدش رفتیم سمت مسجد آبی.

2 ساعتی هم اونجا بودیم و رفتیم هتل برای حرکت به سمت فرودگاه.

البته 1 ساعت هم توی لابی هتل نشستیم!

ساعت 9 رسیدیم فرودگاه و متوجه شدیم که بله

ساعت پرواز به ساعت استانبول هست نه تهران!

ما فکر می کردیم ساعت 2 صبح به وقت تهران که میشه ساعت 12:30 شب به وقت استانبول.

اما ساعت 2 صبح به وقت استانبول بود!

هیچی دیگه

روی صندلی های فرودگاه خوابیدیم تا گیت پذیرش باز بشه.

حدود ساعت 12:15 گیت باز شد, کارت پرواز رو گرفتیم, پاسپورت ها چک شد, کارهای تکس فری رو هم انجام دادیم و رفتیم سمت گیت خروجی.

اونجا هم تا ساعت 2:30 روی صندلی ها استراحت کردیم تا اعلام کردن برای سوار شدن.

پرواز با حدود 40 دقیقه تاخیر پرید و ما ساعت 7 صبح به وقت ایران, رسیدیییییییییم!

 

الان هم دارم از خونه ی عمو سعید خاطره رو می نویسم.

ان شاالله فردا 7 صبح پرواز داریم به شیراز.

دلم برا مامان جون راضیه, بابا جون کاوه, خاله زهرا, هدی, محمدطاها و .... یه ذررررررررره شده.

 

 

خب گلکم

این هم سفرنامه ی استانبول بود.

خبر دیگه ای نیست

دوستت دارم عزیزکم 

 

 

صفحه ی مامان تربچه در اینستاگرام

kianaafzali@

 

.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صفا
24 تیر 94 11:24
سلام عزیزم خوبی خانمی... درسته بعد کلی وقت اومدم البته نه اینکه سرنزنم ها می اومدم میخوندم اما یادم میرفت کامنت بزارم.. خیلی هم خوب نوشتی از سفر انشالله همیشه به گردش و شادی با دل خوش کنار عزیزات... دوست دارم همیشه همینطور سرزنده باشی و پر تلاش.. هوران ندیده بودم که دیدم کارات قشنگ موفق باشی گلم دیگه اینکه گیلناز هم دست بوس شماست... به یادتونیم همیشه دوست گلم طاعات قبول عزیزم.. از این به بعد حاج خانم باید بگیم
مامان تربچه!
پاسخ
ممنون عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد