تربچه!

اولویت بندی های من!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ خبر این که: از فردا ماه رمضان شروع میشه. خدا کمک کنه, امسال و سال دیگه روزه گرفتن خیلی سخته. آخه هوا واقعا گرمه و روزها طولانی حالا من هیچی, بابا سینا طفلک سرش خیلی شلوغه, کارش هم سنگینه  مامانی؛ تو که پیش فرشته ها هستی, برامون دعا کن بتونیم روزه هامون رو کامل بگیریم و اذیت نشیم. خبر دیگه این که دیروز آب کل شیراز قطع بود علتش رو نمی دونیم اما مجتمع ما چون منبع خیـــــــــــلی بزرگی داره اصلا متوجه قطعی آب نشدیم!  مامان جون راضیه و خاله زری اینا بهمون گفتن آب قطعه! خبر دیگه این که من تصمیم گرفتم برنامه ریزی کنم!!!!!!!  باید کارهام رو اولویت بندی کنم. اینجا...
19 تير 1392

من خیــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم!!!

سلااااااااااااااااااااام من خیییییییییییلی خوشحالم خیییییییییییییییلی   از این که دوستای گلی مثل شما دارم. از این که اگه دیر آپ کنم, دلتون تنگ میشه برام  اما همین جا یک قووووووووووووول زنوننننننننننننه! میدم ازاین به بعد خییییییییلی زود به زود آپ می کنم.    دوستان آدرس سایتم رو خواسته بودن: www.ninimah.com تشریف بیایرید, خوشحال میشیم! ...
15 تير 1392

همسایه ی جدید

سلام گلکم خوبی مامانی؟ خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دیر به دیر آپ میکنم, نمی دونم چرا. اما خبر خبر خبر خاله زری اینا و مامان جون راضیه اینا با ما همسایه شدددددددددددددددددددن هوراااااااااااااااااااااا  اول خاله زری نزدیک ما خونه خرید, الان اسباب کشی کردن و ساکن شدن, خونه ی مامان جون راضیه اینا تا 2 ماه دیگه آماده میشه ایشالاااااااااااااا. من و بابا سینا خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالیم, خدا کنه مامان جون خدیجه اینا هم بتونن همین جا خونه بخرن تا وقتی میان شیراز بیشتر بمونن. خبر دیگه این که من می رم کلاس عکاسی  با کمک بابا سینا هم یک سایت زدم که برای نی نی ...
8 تير 1392

خداحافظ ای خاطرات شیرینی کودکی ام ...

سلام گلکم خوبی مامانی؟ پدر رفت. پدربزرگم. پدر باباجون کاوه..... شنبه 31 فروردین.... به قول سوده (دخترعموی باباجون کاوه): " جای خالی تو, چه قدر بزرگ است "..... یکشنبه 1 اردیبهشت, خاطرات شیرینی کودکی ام رو به خاک سپردیم....... و تمام.............. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ  الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ  الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ  مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ  إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ  اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ  صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ    بِسْمِ اللَّهِ الرَ...
4 ارديبهشت 1392

سفرهای نوروزی - قسمت دوم - مشهد

سلام گلکم خوبی مامانی؟ و اما ادامه ی سفر. صبح روز شنبه 10 فروردین, ساعت 5:45 از کرمان به سمت مشهد حرکت کردیم. توی مسیر, شهر و روستای زیادی نبود. تقریبا تمام مسیر, کویر بود اما زیبا. هوا هم نیمه ابری بود برا همین اذیت نشدیم. و بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر رسیدیم مشهد. استراحتی کردیم و لباس های تر رو تمیزمون رو پوشیدیم و رفتیم حرم. من و خاله زری و هدی کوچولو با هم رفتیم, بابا سینا می خواستن بیشتر استراحت کنن برا همین فقط برا نماز اومدن حرم. اما من یکی که دلی از عزا در آوردم و حسااااااااااابی با امام رضا حرف زدم!  از اون جایی که 12 و 13 فروردین, طرقبه خیییییییلی شلوغ می شد, تصمیم گرفتیم یکشنبه 11 فروردین بری...
4 ارديبهشت 1392

ماجراهای تحویل سال!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این اولین پست سال 92 هست و اما ماجراهای سال تحویل. قرار بود من و بابایی سال تحویل رو توی خونه باشیم. اما دایی محمد زنگ زد و پرسید ما کجا قراره بریم, از اونجایی هم که دایی محمد خیییییییلی حساسه, من گفتم می خوایم بریم حافظیه و تو هم با ما بیا! اما دایی گفت من نمیام. خلاصه مامان جون زنگ زدن و گفتن چه فکر خوبی کردی برا حافظیه, ما هم میایم!!! بابا جون کاوه هم می خواستن یک سر برن پیش پدر (پدربزرگ پدری من) من و خاله زری هم گفتیم باهاشون بریم. برا همین 3 تایی (+ هدی کوچولو) رفتیم دیدن پدر. این دیدار خیلی طول کشید و تا رسیدیم خونه و ناهار خوردیم دیدیم ای داد بی داد به سال تحویل حافظیه نمی رس...
24 فروردين 1392

سفرهای نوروزی - قسمت اول - کرمان

سلام گلکم خوبی مامانی؟ خب. و اما ماجراهای سفرهای نوروزی! روز پنجشنبه 9 فروردین خونه ی مامان جون راضیه اینا ناهار خوردیم و ساعت 14:15 با خاله زهرا اینا به سمت مشهد حرکت کردیم. مقصد اول ما, کرمان. یکی از شهرهای مسیرمون, سیرجان بود. وقتی از سیرجان خارج شدیم, اوایل شب بود و ما با صحنه ای روبه رو شدیم که واقعااااااااااا توصیف ناپذیره  توی جاده داشتیم حرکت می کردیم که یک دفعه ماه از پشت کوه ها خودش رو نشون داد. تا حالا ماه رو به این زیبایی ندیده بودم, بزرگ و زیبا به رنگ نارنجی. اون قدر بزرگ و نزدیک که می تونستی دستت رو دراز کنی و بگیریش. آقا امین (شوهر خاله زری) گفت که اینجا (بین سیرجان و کرمان) نزدیک ترین فاصله ی ...
24 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد