تربچه!

عروسی

1392/6/19 9:31
نویسنده : مامان تربچه!
1,677 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

خبر خبر خبر

ای روزها درگیر عروسی هستیم.

1- اون هفته رفتیم جهرم عروسی پسرخاله ی بابا. اااااااای بد نبود. برای اولین بار بعد از 8 سال یک عروسی جهرمی دیدم!!!!!!!!!

چیز خاصی نداشت, فرقش با بقیه ی شهرها این بود که شام نمی دادن!!!!!!!  عروسی های جهرم از 9 شب شروع میشه به صرف شیرینی و میوه!!!!!!!!!

2- و امااااااااااا عروسی دوست بابا. یکی از بهترررررررررین دوستای بابا سینا این هفته عروسی کرد. البته در شهر یزد. چهارشنبه شب با بابا سینا, خاله زری و هدی سوار ماشین شدیم و رفتیم به طرف یزد. البته عمه شمسی (عمه ی بابا جون کاوه) هم با ما بودن, چون خونه شون شمس آباد هست و می خواستیم برسونیمشون.

ساعت 9 شب رسیدیم ابرکوه و رفتیم خونه ی دختر عمه شمسی برا شام. شام خوردیم و راه افتادیم به طرف شمس آباد. شب رو شمس آباد خونه ی عمه شمسی خوابیدیم. صبح من از همه زودتر بیدار شدم و تا تونستم عکاسی کردم. آخه خونه ی عمه شمسی و خونه ی بغلیشون که میشه خونه ی باباحاجی (پدر پدربزرگ من) تاریخی هست و خیـــــــــــــلی قشنگه.

بقیه که بیدار شدن یک صبحانه ی محلـــــی عالی خوردیم و رفتیم به سمت یزد.

ساعت 11 صبح رسیدیم یزد و چون خاله زری می خواست ترمه بخره رفتیم میدون امیرچخماق.

خاله خریدهاش رو کرد و رفتیم توی یک پارک و ناهار خوردیم. بعدش رفتیم خونه ی آقا اکبر (پسر عمه شمسی). من و بابا سینا استراحت کردیم و خاله زری دوباره رفت خرید! ساعت 8 هم آماده شدیم برا عروسی, تا آماده شدیم و رسیدیم تالار شد ساعت 9:30. زهرا خانم (همسر آقا اکبر) هم با ما بود.

عروس و دوماد هم ساعت 10 رسیدن تالار! وااااااااای عزیزم ماشالا خیـــــــــــلی به هم میومدن 

توی عروسی کلی اصطلاحات یزدی شنیدم و رسم و رسوماتشون رو دیدم. خیلی جالب بود. مثلا این که دخترهای فامیل همه میرن روی سن و کنار عروس وامیستن و شعر می خونن و دست می زنن 

یا این که اواخر مراسم, یک نفر برا تک تک فامیل (مادر عروس و دوماد, خواهر عروس و دوماد و....) شعر می خونه و ازشون می خواد عروس دوماد رو اذیت نکنن!!!! 

برا شام هم چون سالن VIP بود, غذا رو آوردن سر میز و لازم نبود خودمون بریم توی صف! 

مراسم ساعت حدود 12 تموم شد و ما هم برگشتیم خونه ی آقا اکبر اینا.

فردا صبحش هم تا ظهر نشستیم با زهرا خانم گپ زدیم  طرفای ظهر هم رفتیم باغ دولت آباد. باغی زیبا در شهری کویری. بلند ترین بادگیر جهان به طول حدودا 33 متر در این باغ قرار داره. وقتی توی عمارت, زیر بادگیر قرار می گیری بادی باورنکردنی و خنــــــــــک می وزه. عزیزکم همیشه به ایران, فرهنگ ایرانی و هوش و علم ایرانی افتخار کن. این رو یادت باشه 

ناهار رو هم همون جا خوردیم و راه افتادیم به طرف شیراز.

3- عروسی بعدی, عروسی دخترخاله ی بابا بود که به علت فوت پدربزرگ عروس (پدر پدر عروس), کنسل شد. خدا رحمتشون کنه 

 

این هم ماجراهای 3 عروسی در 3 هفته!

دوستت دارم عزیزکم


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانِ عسل
23 شهریور 92 18:06
سلام چه خوب همش عروسی بوده ما هم چند وقت اخیر همش در حال تدارکات عروسی بودیم. همیشه شادی و عروسی باشه
مامان ارمیا و ایلمان
21 مهر 92 11:52
خوش به حالتون. ما که هیچ عروسی نداریم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد