من و خیابون!!!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
یک ماجرای بامزه!
امروز برای اولین بار از وقتی از تهران اومدیم، جایی کار داشتم و مجبور شدم خودم تنهایی برم. واااااااااای نصف خیابون ها و ایستگاه های اتوبوس رو یادم رفته بود! هرچی فکر می کردم یادم نمی اومد باید سوار کدوم اتوبوس واحد بشم و کجا پیاده شم!!! واسه همین و اشتباه کردن ایستگاه ها مجبور شدم کلی پیاده روی کنم! تازه نزدیک بود اتوبوس اشتباهی هم سوار بشم.
خلاصه این که بعد از 2سال تهران بودن هنوز به خیابون های شیراز عادت نکردم!!!
راستی
امروز به نوعی اولین روز کاری بابا سینا بود. مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــه
بابا جون کاوه زحمت کشیدن و بابا سینا رو به یک شرکت معرفی کردن برای سرپرستی کارگاه. یعنی یه جورایی بابایی رسما شد "آقای مهندس"!!!
البته بابا سینا بیشتر تدریس دوست داره تا کار آزاد اما تا وقتی برای ادامه ی سربازی اعزام بشه خوبه. می خواد 2ماه آزمایشی اونجا کار کنه و بعد تصمیم نهایی رو بگیره.
هر چی خیره پیش میاد
دعا کن گلکم
دوستت دارم
بووووووووووووووووووووووووس