تربچه!

ای دبستانی‌ترین احساس من

1390/3/17 13:24
نویسنده : مامان تربچه!
3,298 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

امروز میخوام برات بگم که مامان و بابا چه جوری باسواد شدن

میخوام برات بگم که ما با کوکب خانم که زنی پاکیزه و باسلیقه بود آشپزی کردیم

کوکب خانم

با خانواده ی آقای هاشمی به سفر رفتیم

خانواده ی آقای هاشمی

با دهقان فداکار، ایثار و از خودگذشتگی رو یاد گرفتیم

دهقان فداکار

با کبری تصمیم گرفتیم از کتاب هامون خوب مراقبت کنیم

تصمیم کبری

با داستان لاکپشت و پرنده یاد گرفتیم بی جا سخن نگیم

لاکپشت و پرنده

با شعر دو کاج، کمک به درماندگان رو یاد گرفتیم

دو کاج

با داستان روباه و زاغ، هوشیاری و زیرکی در برابر حیله گران رو یاد گرفتیم

روباه و زاغک 

با شعر باران، گردش یک روز شیرین رو تجربه کردیم و با دوپای کودکانه از سر جو پریدیم

 باز باران

هر بار با بوی ماه مهر، از میان کوچه های خستگی میگریختیم در پناه مدرسه

 بوی ماه مدرسه

با باز کردن کتاب فارسی می آموختیم که همیشه با نام خدا که بهترین سرآغاز است، آغاز کنیم

 ای نام تو بهترین سرآغاز

آره تربچه ی مامان

مامان و بابا این جوری باسواد شدن و درس زندگی آموختن.

اون موقع ها دلخوشی مون جمع کردن انواع پاک کن و مداد تراش بود

 

 

 

یادش به خیر نقاشی هایی که با مداد شمعی می کشیدیم

مداد شمعی

عزیزکم

نمی دونم وقتی تو اومدی و وقتی به سن مدرسه رسیدی توی کتاب فارسی کلاس اول چی می بینی

اما این رو خوب می دونم که من و بابایی، تمام درس های خوب زندگی رو که یاد گرفتیم، به تو هم یاد می دیم

 

 niniweblog.com

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید

تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر

ای دبستانی‌ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ثنا
17 خرداد 90 14:09
سلام. واقعا عکسهای جالبی بود من که خیلی یاد گذشته کردم مخصوصا با کوکب خانم
مامان عسل
17 خرداد 90 14:36
منم برد توی عالم کودکی مرسییییییییییییی
مامان ابوالفضل
17 خرداد 90 20:47
خوش به حال تربچه با این مامانه باذوق و باسوادش حتما یکی از بهترین تربچه های دنیا میشه اینو میدونم
نازنین نرگس نفس مامان
18 خرداد 90 2:53
چه با احساس بود این حرفهای دل تربچه ای
سيدمهدي
18 خرداد 90 2:59
سلام خواهري خودم .خوبي خواهري جان آپم تشريف بيار
مامان ماهان
19 خرداد 90 16:39
واااااااااااااااااااااااااااای خدا چقدر قدیما خوب بود ممنون که مارو بردی به گذشته
سارا.
19 خرداد 90 20:12
ببخشید تو قبلی اسمم نبود.....
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد