تربچه!

من، عشق، بین الحرمین (سفرنامه ی کربلا)

1390/4/13 22:47
نویسنده : مامان تربچه!
2,501 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

امشب شب تولد امام حسین (ع) هست. دلم بدجوری هوای کربلا رو کرده. بهت قول داده بودم سفرنامه ی کربلامون رو برات بنویسم. فکر می کنم امشب همون شبی هست که باید برات از کربلا بگم، از عشق و خون و خدا ...

این رو بدون عزیزکم

این بهترین و خاطره انگیزترین سفر من و بابات بوده و هست و خواهد بود. سفری که دیگه نظیرش پیش نمیاد مگر این که دوباره بریم به سرزمین کرب و بلا

niniweblog.com

از روزی که صفحه ی اینترنت رو با سلام و صلوات باز میکنی تا نتیجه ی ثبت نام رو ببینی ، از همون روزی که اسمت رو میبینی تا اون روزی که به خونه بر می گیردی و ساک رو زمین میذاری، دوران سرتاسر بهت و حیرتی رو تجربه می کنی. به امام حسین (ع) می گی: ارباب، من اون قدر خوب شدم که طلبیدی یا شما اون قدر بزرگواری که من سرتا پا گناه رو دیدی؟؟؟

چند ثانیه بیشتر طول نمی کشه که به این نتیجه می رسی که مورد دوم با عقل و منطق و دل بیشتر سازگاره.

با همون گنگی دنبال کارای پاسپورت می ری. همه ی کارا رو که کردی و تقریبا مطمئن شدی که کربلایی شدی، اون وقت به فامیل و دوستان می گی که عازم کربلا هستی، اونا هم با ناباوری التماس دعا بهت می گن.

روز اعزام که می رسه با بهت و اشک سوار اتوبوس می شی.

تا مرز توی ذهنت  افرادی که بهت التماس دعا گفتن و دعاهایی که داشتن رو مرور می کنی و به مسئولیت سنگین و این همه سلامی که با خودت خدمت امام حسین (ع) می بری فکر می کنی.

توی این فاصله دائم صحنه ی رسیدن به ضریح آقا رو تصور می کنی و وقتی اشک توی چشمت حلقه زد، به خودت می آیی و بغضت رو فرو می خوری.

شب به مرز می رسی و چشمت رو به امید این که فردا شب به روی گنبد طلایی امام عدالت باز بشه، می بندی.

صبح با کلی نذر و صلوات از مرز رد می شی و وارد سرزمینی که آرزوی دیدنش رو داشتی می شی. باور کردنش سخته ولی ظاهرا واقعیت داره.

وارد نجف می شی و خودت رو آماده می کنی برای زیارت مردترین مرد عالم، علی (ع). از جایگاه های چندگانه ی تفتیش که می گذری به حرم می رسی.

حرم حضرت علی (ع) 

اذن دخول می خونی و وارد حیاط صحن می شی.

اما...

اما دقیقا نمی دونی کجا ایستادی. اونجا دنبال چیزی می گردی اما نمی دونی اون چیه. سرگردون توی صحن قدم می زنی. از در حرم می ری تو. هنوز آشفته و پریشونی که یک دفعه چشمت به ضریح می افته...

اون وقته که دیگه حالت دست خودت نیست

نمی دونی آروم شدی یا آشفته تر

هنوز گیج و حیرونی

گریه می کنی، چون احساس می کنی داری خواب می بینی و یکی الان بیدارت میکنه

اما

کم کم باورش می کنی

خدای عدالت این جا خوابیده

یادت که به مدینه و کوچه و طناب و در و دیوار می افته, زار می زنی و جگرت برای جگر سوخته ی علی (ع) می سوزه. از درون به خاطر این همه ظلم و بی بصیرتی آتیش می گیری. دائم صحنه ی سیلی و پهلوی شکسته رو توی ذهنت می سازی و هرطور که تصور کنی می بینی واقعا غیرقابل تحمله و اونجاست که برای صبر و تنهایی علی (ع) گریه می کنی.

نمی دونی چرا, ولی حرم امام عدالت خیلی حال و هوای حرم آقا اما رضا (ع) رو داره، از هر کسی هم که بپرسی همین نظر رو داره.

برنامه ی نجف خیلی فشرده هست چون مسجد کوفه و مسجد سهله اعمال زیادی داره و باید به اون ها رسید.

وارد مسجد سهله که می شی حس غریبی بهت دست می ده. یک کم که فکر می کنی می بینی بوی امام زمانت رو حس می کنی، حضورش رو با تمام وجود درک می کنی و مطمئن می شی که بعد از ظهور، اینجا خانه ی یار خواهد بود.

با تمام عشقی که به آقا داری، نماز و اعمال هر مقام رو انجام می دی و امید قبولی اون ها رو داری.

نوبت که به مسجد کوفه می رسه, احساس سنگینی روت سایه میندازه, همون حس غریبی که در طول سفر همرات بود.

به کوچه های بی وفای این شهر با حیرت نگاه می کنی، حیرت از این همه اثری که نفرین بر این مردم داشته. همون نفرینی که بانوی صبر و استقامت، زینب (س) به این مردم کرد و تو بعد از 1400 سال اثرات اون رو می بینی.

فلاکت و بدبختی این مردم رو می بینی و یاد بی وفایی بی وفاییان این شهر می افتی و با خودت زمزمه می کنی:

 

ویران شوی ای کوفه، ویرانه نشین کوفی

کوفیست که فرمودند ؛ الکوفی و لا یوفی

 

 قبل از ورود به مسجد کوفه, وارد خانه ی حضرت علی (ع) می شی. اتاقی که حضرت رو غسل و کفن کردن

اتاق های امام حسن (ع), امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع)

اتاق سراسر غم حضرت زینب (س)

قدم به قدم این خونه بوی عشق می ده

با هر قدمی که برمی داری, مروارید اشک هست که سرازیر می شه.

به تمام دیوارها دست می کشی

با تمام وجود روی زمین این خونه به سجده می افتی و زار می زنی

با تمام احساست جایی نماز می خونی که کشته ی عدالت نماز می خونده, امام حسن (ع) و امام حسین (ع) راه می رفتن و عباس (ع) به زینب (س) کمک می کرده و این واست باور نکردنیه.

بعد از به جا آوردن اعمال مسجد کوفه, نوبت به زیارت محراب مسجد می رسه. همون جایی که علی (ع) بعد از 30سال رنج و درد و دوری از زهرا(س) فریاد زد "فزت و رب الکعبه" دستت که به محراب می رسه, نماز, سجده, فرق شکافته,  حسن (ع) و حسین(ع) غم دیده و زینب(س) کمر خم شده رو می بینی. با تمام وجودت به سینه می زنی از این همه ظلمی که به عدالت شد.

روز آخر توی حرم علی (ع) روز سنگین و پر از غمی هست. اون روز فقط دوست داری به ضریح نگاه کنی و بس. نه حرفی نه دعایی

فقط نگاه

نگاه

نگاه...

روز بعد, روز پرکاری هست. زیارت کاظمین, سامرا, دو طفلان مسلم و امام زاده محمد(عموی امام زمان عج).

به کاظمین که می رسی و حرم ترمیم شده و دو گنبد طلایی آقا امام کاظم(ع) و آقا امام جواد (ع) رو که می بینی شعفی بهت دست می ده. به خودت می بالی که ایرانی هستی و با پول های تو و هم وطنانت این حرم بازسازی می شه.

 کاظمین

وارد حرم می شی و به ضریح می چسبی.

زار زار به یاد مشهد گریه می کنی

به امام جواد (ع) می گی: آقا جان دلم برای حرم باصفای پدرتون تنگ شده. امام جوانم شفاعت ما رو هم به پدرتون بکنید تا بطلبه.

اگر جوون یا جوون دل باشی ارتباط خاصی با امام جوان پرپر شده, آقا امام جواد(ع) برقرار می کنی. بمیرم برای جوونیت آقا جان

کاظمین زیاد فرصت برای زیارت نداری. سریع به سمت سامرا حرکت می کنی. به حرمین امامین عسکریین که می رسی و وارد می شی, خشکت می زنه, می ایستی و با ناباوری نگاه می کنی, به چشمات اعتماد نمی کنی و نزدیک میری. به پارچه ی سبزی که روی 4تکه تخته نصب شده دست می زنی و مطمئن می شی که این تخته ها نقش ضریح رو بازی می کنن

از این همه غربت به سر و سینه میزنی

جونم فدای غربتتون یا امام هادی(ع) و امام حسن عسکری (ع). دوستی همون موقع گفت الهی بمیرم که این دو امام بزرگوار انگار همین الان هم توی زندان هستند.

کاظمین

غربت این دو امام قلبت رو از جا می کنه اما صدای تعمیراتی که هموطنانت دارن انجام می دن رو که می شنوی کمی آروم می گیری و با تمام وجود دعا می کنی تا دستت به مظلومانه ترین آرامگاه عالم, بقیع, برسه و اون جا رو هم ان شاالله از دست وهابی های بی دین نجات بدی.

زیارت که کردی آروم آروم به سمت سرداب غیبت می ری و با خودت زمزمه می کنی:

 

این هفته هم گذشت تو اما نیامدی

 

خورشید خانواده ی زهرا نیامدی

 

از جاده ی همیشه ی چشم انتظارها

 

ای آخرین مسافردنیا نیامدی

 

صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم

 

"آمد غروب،رفت و تو آقا نیامدی"

 

امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟

 

آقای من ! اگر زد وفردا نیامدی

 

غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم

 

تا روبرویمان نشدی ، تا نیامدی

شب به بغداد می رسی. استراحت می کنی و خودت رو آماده می کنی برای زیارت کربلا.

از صبح که حرکت می کنی حس عجیبی تمام وجودت رو فرا می گیره. بغض غریبی داری.

کم کم خط جاده به افق کربلا نزدیک و نزدیک تر می شه و احساس می کنی دیگه قلبت توی سینه جا نمی گیره و بغضت سنگین تر می شه.

وارد شهر کربلا که می شی احساس می کنی کل عالم روی بدنت سنگینی می کنه. حس غریبی که اصلا نمی تونی بیان یا منتقل کنی. یه جور حالت بهت و ناباوری.

وارد سرزمینی شدی که پسر رسول خدا (ص) رو سر بریدن

سرزمینی که توی اون زهرا (س) بی پسر شد

زینب, بی برادر شد

سکینه, بی عمو شد

رقیه, یتیم شد...

سرزمینی که خورشیدش دو تا شد

آسمونش خون بارید

زمینش از خجالت به خود لرزید...

توی مسیر هتل, چشم می گردونی شاید گنبد طلای آقا رو ببینی. اما بعد ترجیح می دی صبر کنی و با تمرکز تمام, اولین بار چشمت به گند آقا بیافته پس چشات رو می بندی و لحظه ی وصال رو تصور می کنی.

... به هتل که می رسی دیگه طاقتت تموم شده

یه جا بند نمی شی

آروم و قرار نداری

پس صبر نمی کنی و سریع آماده ی رفتن به حرم می شی

از هتل که بیرون میای نمی دونی آروم قدم برداری یا بی مهابا به سمت حرم بدوی

به این نتیجه می رسی که آروم آروم و با رعایت کامل آداب زیارت به سمت حرم بری

با هر قدم که بر می داری حس می کنی تمام زمین زیر پات داره حرکت می کنه

کم کم داری به بین الحرمین نزدیک می شی

بازرسی رو رد می کنی

چشمت رو با ز می کنی و ...

وای خدای من

این جا بین الحرمینه

نفست بند می آد

تنها چیزی که به ذهنت می رسه اینه که کفشات رو در بیاری

 بین الحرمین

هیچ چیز رو باور نمی کنی

هیچ

هیچ

هیچ

سمت چپ رو نگاه می کنی و گنبد آقا امام حسین (ع) رو می بینی

 حرم امام حسین (ع)

سمت راست رو نگاه می کنی و گنبد آقا اباالفضل (ع) رو می بینی

 حرم حضرت عباس (ع)

با آشفتگی, دائم به چپ و راست نگاه می کنی

بعد از چند دقیقه ترجیح می دی وسط بین الحرمین بشینی

به یک طرف  نگاه می کنی و به سینه میزنی

طرف دیگه رو نگاه می کنی و به سر می زنی

وقتی به خودت می آی, اول به سمت حرم امام حسین (ع) می ری تا احترام امام بودنشون رو نگه داشته باشی

وارد حیاط حرم می شی و اول از همه گودال قتلگاه رو می بینی

دنیا روی سرت خراب می شه

طاقت نگاه کردن به گودال رو نداری

به سمت حرم می ری

اشک, اجازه ی اذن دخول خوندن رو نمی ده

گرچه, معروفه که اذن دخول حرم امام حسین (ع) همین اشکه

وای از لحظه ای که شش گوشه رو می بینی

امان از اون لحظه

به تمام معنا روح از بدنت جدا می شه

خودت رو به ضریح می رسونی

اشک و آه و نالت دست خودت نیست

بلند بلند گریه می کنی و ...

همین

با ناباوری به ضریح می چسبی و زار می زنی

توان ایستادن نداری

کنار ضریح به زمین می افتی

دیدار اول, فقط اشکه

کاری به جز گریه نمی تونی بکنی

نه دعا

نه زیارت نامه

نه نماز

نه این که نخوای

نمی تونی

فقط اشک و آه و به سینه زدن...

کاملا حس می کنی که الان آقا داره نگات می کنه

واسه همینه که گریت بند نمی آد

دائم توی دلت می گی: سلام آقا جان, سلام آقا جان, سلام آقا جان ...

ضریح شش گوشه

حرم آقام اباالفضل (ع) هم اوضاع همینه

دوست داری به اسم باب الحوایج صداش کنی

ضریح حضرت عباس (ع)

از اون به بعده که تموم وقتت می شه حرم رفتن

فقط برای غذا و کمی استراحت میای هتل, توی همون مدت کم هم بی قراری

همش با خودت می گی:

حرم

حرم

حرم

دیگه تموم عشقت می شه بین الحرمین و ذکرت می شه:

 

فضای سینه ی تنگم، صحن بین الحرمینه

نصف قلبم با اباالفضل، نصف دیگه با حسینه

 

اولین فرصتی که دست بده می ری زیر قبه و دو رکعت نماز حاجت می خونی به نیت تمام اونایی که التماس دعا گفتن

زیارت دوره ی کربلا شامل تل زینبیه, کف العباس و مقام امام زمان (عج) هست.

تل زینبیه فضای سنگین و غمگینی داره

اصلا نمی تونی مصیبت زینب (س) رو تصور کنی

بمیرم برای مظلومیت اهل بیت, کف العباس دقیقا وسط یک بازار تنگ و تاریک و کثیف هست

برای مظلومیتشون اشک می ریزی و آرزو می کنی ای کاش این اماکن مقدس توی ایران بود تا می تونستیم حقشون رو ادا کنیم

اقامت در کربلا خیلی سریع تر از اون چیزی که فکرش رو می کردی می گذره

هنوز از دیدن بین الحرمین و حرم ها سیر نشدی که آهنگ رفتن رو می شنوی

من اسم روز آخر توی حرم رو گذاشتم "روز نفس"

روزی که فقط دوست داری توی حرم, نفس بکشی

با تمام وجودت, با سلول سلول بدنت می خوای نفس عمیق بکشی

می خوای تمام اجزاء بدنت این بو رو به خاطر بسپارن

می شینی جلوی ضریح, نگاه می کنی, نفس عمیق می کشی و گریه می کنی

به ضریح می چسبی و از ارباب و باب الحوائج می خوای ازشون جدا نشی

دائم صداشون می زنی

اشک رو از جلوی چشمات کنار می زنی و بغضت رو می خوری تا بتونی به ضریح نگاه کنی اما باز از دیدن سیر نمی شی

مثل بچه ها لج می کنی و به امام حسین (ع) و اباالفضل(ع) می گی اصلا من نمی خوام برم, می شینی و دوباره نگاه می کنی

اما می دونی بیشتر از این وقت نداری

پس به پهلوی شکسته ی مادرشون قسمشون می دی که این زیارت رو آخرین زیارتت قرار ندن

از دو تا حرم که بیرن می آی نوبت خدا حافظی با بین الحرمین می رسه

توان رفتن نداری

مثل روز اول, وسط این خیابون بهشتی می شینی و یک نگاه به چپ می کنی و یک نگاه به راست

چند دقیقه کارت همین می شه

یادت می آد که دیگه وقت رفتنه

پاهات یاری نمی کنه

با کم ترین سرعتی که می تونی به سمت در خروج می ری

خارج که می شی حس می کنی یک تکه از وجودت کنده شده

آره

قلبت رو جا گذاشتی

دائم به پشت سرت نگاه می کنی و حسرت می خوری

سوار اتوبوس می شی

هر لحظه که دور می شی, غمت بیشتر می شه و بغضت سنگین تر

به مرز می رسی

پرچم سه رنگ و پر افتخار کشور سرفرازت رو که می بینی حس خیلی عجیبی بهت دست می ده

از یک طرف خوشحالی به سلامت به وطن رسیدی و از طرف دیگه غم دوری از شش گوشه وجودت رو می گیره

حسرت بین الحرمین غلبه می کنه و بغضت می ترکه و باز گریه می کنی و از خدا می خوای یک بار دیگه توفیق زیارت عتبات رو بهت بده

مهم ترین خواسته ای که اون لحظه از خدا و امام حسین (ع) داری اینه که گرد و غبار گناه و روزمرگی روی تنت نشینه و حال و هوای کربلا رو بتونی حفظ کنی تا شرمنده ی آقات نشی.

از لحظه ای که با حرم خداحافظی می کنی, نمازات حال و هوای دیگه ای پیدا می کنه. توی نماز اشک می ریزی که نماز قبلی توی حرم بودم, نماز دیروزم رو توی حرم خوندم, نماز دو روز پیش توی حرم بودم ...

روزهات هم همین طور, دیروز این موقع توی حرم بودم, هفته ی قبل این موقع کنار ضریح بودم, پنج شنبه ی اون هفته دعای کمیل بین الحرمین بودم ...

 

خدایا!

آرزوی دیدن شش گوشه ی ارباب, به دل هیچ آرزومندی نمونه

ان شاالله

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان فرشته
13 تیر 90 22:37
سلاممممممم عشقم خوبی ؟ واقعاً عالی نوشتی با کلمه کلمه نوشته ات منم همسفرت شدم موهای تنم سیخ شد و اشکم در اومد واقعاً ازت ممنونم گیسوی من سیده سیده حسینی هم هست از جدش می خوام به حق همین شب عزیز و نورانی این ماه حاجت دلت رو بده و تربچه عزیزمونو مهمون دلت کنه الهی آمین
مامان سید ابوالفضل
14 تیر 90 0:53
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد عطر نفس بقیه الله آمد با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
مامانی کسرا
14 تیر 90 8:21
خدای من... صدای گریه هات تا اینجا شنیده میشه...!
خاله پپو
14 تیر 90 8:31
ایشاا... دفعه بعد با تربچه برین زیارت. خدا قسمت مام بکنه. عید شمام مبارک.
مامان علیرضا
14 تیر 90 10:34
سلام گلم عید شما هم مبارک. ممنون از تبریکاتت
منا مامان فینگیلی
14 تیر 90 12:41
سلام عزیزم واقعا دستت درد نکنه که خیلی به جا و به موقع و به این قشنگی نوشتی پارسال من تو ماه رجب و روز تولد امام علی حرم امام علی (ع) بودم یه حال و هوایی داشتم که میدونم دیگه هیچوقت و فقط همون یه بار بوده از کربلا نگو من اول به حرم ابولفضل العباس رفتم وقتی نزدیک ضریحش شدم بلند بلند گریه میکردم از ته دلم واست دعا میکنم که باب الحوائج تو را به بهترین آروزی هر زن یعنی مادر شدن برسونه آمین
مریم
14 تیر 90 14:25
خیلی زیبا بود عزیزم تابه حال همچین وصفی از کربلا نشنیده بودم. بدجور منو شیفته ی سفر به کربلا کردی با نوشته هات دختر الهی بحق این روز مبارک هرچه زودتر تربچه ی نازت بپره تو دل پاک و مهربونت دوست نازنینم
مامان سید ابوالفضل
14 تیر 90 14:29
سلام دوست عزیزم واقعاً زیبا نوشتی
شهرزاد مامان صدرا کوچولوی قهرمان
14 تیر 90 18:55
سلام خانمی خیلی قشنگ نوشته بودی واقعا احساساتی شدم مشتاق زیارت شدم خدا ازت قبول کنه و هرچی میخوای به حق امام حسین بهت بده مواظب خودت باش دوستت دارم
مامان ضحی
14 تیر 90 20:39
سلام گلم امیدوارم زیر سایه امام حسین با سلامت به دنیا بیایی و با یک لبخند خستگی نه ماه رو از تن مامان جونت در بیاری
نی نی توپولی
15 تیر 90 10:42
سلام
خوشا به سعادت شما که به زیارت امام حسین(ع) سرور همه مخلوقات عالم باب الحوائج حضرت ابوالفضل عباس(ع) نائل شدید ما که هنوز طلبیده نشدیم حال ما گنهکاریم یا شما.....
زیارت مقبول پروردگار


ما هم گناهکاریم خانمی
اما اونا خیلی بزرگوار هستن
دعا می کنم دست شما هم به ضریح شش گوشه ی آقا برسه
نازنین نرگس نفس مامان
15 تیر 90 11:08
فوق العاده بود من از نوشته خودم شرمنده شدم عالی نوشتی البته دست روی دلم هم گذاشتی خیلی دلتنگم شما که رفتی میدونی که ادم اسیر میشه دیگه همیشه چشماش گریونه مطلبت رو بلند بلند واسه همسرم خوندم و اشک ریختم دلم خیلی هوای کربلا رو کرده از اون روزی که رفتم همه فکرم دوباره رفتنه واسم دعا کن دلتنگ دلتنگم ایشالا شما هم دوباره نه هزار باره بری زیارت میلاد بر شما مبارک


سلام گلم
این حس مشترک همه ی اونایی هست که رفتن کربلا
منم همین طورم
دلتنگ




مامان حسین
15 تیر 90 11:38
سلام عزیزمم خیلی زیبا بود .دل منو هم با خودت به اونجا بردی.منم دلم میخواد یه بار دیگه برم.ایندفه با حسین. انگار وقتی میری عاشق تر میشی.
مامان فهیمه
15 تیر 90 12:09
سلام: خیلــــــــــــــــــــی قشنگ نوشتی عزیزم. من توی سن 15 سالگی رفتم... اعیاد شعبانیه هم مبارک باشه خانوم گل.
mamane amir ali
15 تیر 90 12:50
kheili ziba minevisi.ishalah hal misheh.emam hosein neghahdaretoon.
مامان ماهان
15 تیر 90 14:05
سلام گلم خیلی عالی و زیبا نوشتی
به طوری که با خوندنش آدم احساس میکنه همونجا حضور داره با خوندن هر سطرش اشکم سرازیر میشد و حس خاصی داشتم
الهی نصیب همه بشه ممنونم از اینکه این حس و بهم دادی

سلام عزیزم
این حس رو خودم نداشتم، آقا بهم داد و من هم منتقلش کردم
نسترن
15 تیر 90 15:32
آخی...خیلی قشنگ و تاثیرگذار بود...
انشالاه بازم قسمتتون شه،منتها این بار با تربچه فسقلی

ممنون عزیزم
آرام
15 تیر 90 16:08
عزیزم بسیار زیبا حال و هوای اونجا رو وصف کردی..اما یه جا یادت رفت اونم خیمه گاه..همون جا که اولش خیمه حضرت ابالفضل و آخرش خیمه امام سجاد ..همون جاکه فریاد واعطشا وا عطشا فرزندان امام حسین رو میشنوی و میخواهی از غصه بمیری..آه خدا باز هم زیارت کربلا رو نصیبمون کن
زیبا
15 تیر 90 18:17
سلام با نوشیدنی های تگری و خنک توی این هوای گرم منتظرتم
داداش ممل
15 تیر 90 18:33
با خواندن مطالب شما از خدا خواستم كه همه ي كساني كه عشق امام حسين رو دارن به نزد ايشان برند از جمله شما و تربچه جان.از امام حسين بخواهيد حتما مي طلبه.
به وبلاگ ممل هم سر بزنيد.


سلام عزیزم
ممنون
نارینه
16 تیر 90 1:19
واااااااااای خدای من نمیدونستم مامان تربچه زائر امام حسین بوده ... خوش به سعادتت عزیزم انشالله خداوند هرچه زودتر دلت رو شاد کنه و تربچه جون مهمون دلت بشه
مامان ابوالفضل
16 تیر 90 18:41
سلام عزیزمِ،خیلی خیلی خیلی قشنگ نوشته بودی، واقعا بهت غبطه خوردم، خوش به سعادتت که خدا همچین سفر با عظمتی و بهت هدیه داد، برای کسانیکه تا حالا به کربلا نرفتن دعا کن که چشمشون به جمال امام حسین و حضرت ابوالفضل باز بشه، امیدوارم زیارتت قبول بوده باشه و با جاری شدن این قطرات اشکی که با خوندن مطلب زیبات از چشم بازدیدکنندگان وبلاگت میریزه خدا بار دیگه بهت این فرصت طلایی و قسمت کنه، امیدوارم به حق این امامان یه تربچه ی نقلی هدیه ی زندگیه گرمتون بشه، الهی آمین


ممنون عزیزم
مامان عسل
17 تیر 90 10:02
سلام خانوم گل، خوبي، سفرنامه كربلا را واقعاً زيبا توصيف كردي، از سفر سوريه چه خبر؟ به حق همن روزهاي خاص تو هم حاجت روا بشي يه ني ني خوشگل ماماني بياد تو دلت، راستي من اهل مهرانم، احتمالاً از اينجا رفتين كربلا؟ اين دفعه كه رفتين زيارت البته با ني ني تون، به ما هم سر بزنين عسل ما را ببينين، منتظر خبر خوبت هستم


سلام عزیزم
خیلی ممنون
آره از مرز مهران رفتیم و کلی هم خاطره از مهران داریم
مامان نازنين
23 تیر 90 2:11
عالي بود خانمي اشكمو در اوردي ايشالله دوباره قسمتمون بشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد