تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
بالاخره تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا
حس پرواز دارم
حس سبکـــــــــــــــــــی
حس آزادی .................
دیشب همش کابوس دفاع می دیدم!
صبح ساعت 6:50 دقیقه بیدار شدم. بابا جون کاوه آش خریده بودن اما من ترجیح دادم صبحانه سبک بخورم. ساعت 8:20 با بابا سینا رفتیم بیرون. از گل فروشی برای اساتید می خواستم گل بخرم که بابا سینا لطف کرد و علاوه بر اون از طرف خودش برام گل خرید.
گل بابا سینا
مامان جون خدیجه اینا هم خیلی دوست داشتن بیان شیراز اما امکانش براشون جور نشده بود و به بابا سینا گفته بودن از طرف اونا هم برام گل بخره
گل مامان جون خدیجه و عمه سلما
دستشون درد نکنه
گل خاله مریم و خاله هاجر (دوستای نازنینم)
ساعت حدود 9:35 رسیدیم دانشگاه و من اطلاعیه های پایان نامه رو چسبوندم به برد (1ساعت قبل از دفاع!!!). عمدا دیر چسبوندم که کسی نیاد!!! آخه اگه شلوغ می شد استرسم زیاد می شد! ناگفته نمونه که اونقدر به جلسه ی دفاعم اومدن که سالن پر شد و یکی که اومد تو دید جا نیست و برگشت!!!
البته ما برای 25 نفر تدارک پذیرایی دیده بودیم و اصلا فکر نمی کردیم که همش مصرف بشه.
خدا رو شکر خدا رو شکر قبل از من دفاعی نبود و ما ساعت 10 سالن رو تحویل گرفتیم. وسایل پذیرایی رو آوردیم و سالن رو آماده کردیم. من هم نشستم و یک بار دیگه متن دفاع رو مرور کردم.
سالن کنفرانس
پذیرایی اساتید
ساعت 10:40 بود که بابا جون کاوه به بابا سینا زنگ زد تا بره پایین تپه دنبالشون (آخه دانشگاه شیراز روی تپه هست و معروفه به تپه ی ارم). خودم تک و تنها توی سالن کنفرانس نشسته بودم که نماینده ی تحصیلات تکمیلی اومد تو! بیچاره دید من تنهام کیفش رو گذاشت و رفت بیرون! کم کم سرو کله ی بچه های همدوره ایم پیدا شد و نشستیم به گپ زدن که بابا جون کاوه، مامان جون مرضیه، خاله زهرا با هدی کوچولو و دایی محمد اومدن. استاد ها هم یکی یکی رسیدن و ساعت 11:8 دقیقه جلسه شروع شد.
من 23 دقیقه دفاع کردم و نوبت به اساتید رسید. خدا رو شکر همه ی اساتید از کارم راضی بودن و به جز چند اشکال نگارشی ایراد دیگه ای نگرفتن. بعد اعلام شد که همه برن بیرون تا اساتید برای نمره مشورت کنن. حدود 15 دقیقه هم بیرون با بچه ها گپ زدیم تا این که یکی از اساتید مشاور صدامون زد برای اعلام نمره.
از اونجایی که توی جلسه خیلی ایراد ازم نگرفتن واسه نمره استرس نداشتم.
بــــــــــــــــــــله شدم 19:5
یکی از بهترین لحظات عمرم بود. دقیقا همون طور که عمه سلما چند روز قبلش با دیدن استرسم بهم گفته بود (با این که خودش تجربش رو نداشت اما واقعا راست می گفت).
و این هم پایانی بر ماجراهای پر پیچ و خم پایان نامه ی من!
ظهر هم بابا جون کاوه برامون کباب و جوجه کباب گرفتن. الان هم داریم با بابا سینا میریم تا برای مراسم امشب کیک بخریم. چه مراسمی؟
فردا شب تولد خاله زری هست و به همین خاطر و همچنین فارغ التحصیلی من می خوایم جشن بگیریم.
جات خیلی خالیه عزیزکم
دوستت دارم گلللللللللللللللللم