این چند اتفاق!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
دیرتر آپ کردم تا چند تا اتفاق جمع بشن و برات بگم.
1. شنبه 19 آذر 1390
اولین حقوق بابا رو دادن
هوراااااااااااااااااااااا
یکی از بهترین روزهای زندگیمون بود. دیگه رسما مستقل شدیـــــــــــــــم کلی ذوق کردیم و برای اولین حقوق بابایی برنامه ریزی کردیم!!!
2. در طول هفته سرما خوردگی داشتم و هنوز هم خوب نشدم البته خدا رو شکر شدید نیست.
3. چهارشنبه متوجه شدیم برای این که خونه ای که خریدیم رو بتونیم به نام بزنیم بابایی باید کارت پایان خدمت داشته باشه!!!
وااااااااای دنیا روی سرمون خراب شد
آخه بابایی که هنوز سربازیش تموم نشده. خلاصه کلی پرس و جو کردیم و فهمیدیم اگه بابا دفترچه ی اعزام رو بفرسته هم کافیه و مورد قبوله.
4. شنبه بابا رفت دنبال کارهای نظام وظیفه و 2 تا واکسن زد
آخییییییییی بابایی دو تا دستش درد می کرد. براش حوله ی گرم هم گذاشتم اما خوب نشد. الان هم که دوشنبه هست یک دست بابایی همچنان درد داره
همون شبی هم که بابایی واکسن زد و دفترچه رو فرستاد، اخبار اعلام کرد که برای انتقال سند دیگه نیازی به کارت پایان خدمت نیست
خلاصش این که بابایی 1 اسفند اعزام داره و من از الان غصــــــــــــــــه دارم
البته خدا رو شکر آموزشی رو رفته و فقط 9 ماه دیگه از سربازیش مونده
5. یکشنبه 27 آذر 1390
خونه رو به نام زدیـــــــــــــــم
رسما صاحب خونه شدیــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
توی اون لحظه برای همه ی مستاجرها دعا کردم که زود زود زود صاحبخونه بشن. آخه مستاجری خیــــــــــــــــــــــــلی سخته مامانی.
حالا ماجرای به نام شدن. بابایی می خواست 3دنگ خونه به نام من باشه. البته من و بابایی اصلاااااااا از این حرف ها با هم نداریم. همه چیز زندگیمون برای هم هست. الحمدلله "من" و "تو" توی زندگیمون نیست. هر چی هست "ما" هست
یک روح در 2بدنو همیشه به خاطر این مسئله خدا رو شکر کردیم. خانواده هامون هم همین طورن
اما بابایی دوست داشت این کار رو بکنه. خلاصه چون استعلام های شهرداری به نام بابا بود رفتیم تا زیر استعلام ها برامون پاراف کنن و اسم من رو اضافه کنن. وقتی رفتیم مسئولش گفت تا هفته ی قبل می شد همچین کاری کرد اما اون هفته جناب شهردار عصبانی شده و گفته دیگه کسی حق نداره این کار رو بکنه و اگه می خواین اسم اضافه کنید باید قسمتی از مراحل رو از اول طی کنید که احتمالا یک هفته طول میکشه
ما هم کلا قیدش رو زدیم چون هم ما برای به نام شدن عجله داشتیم و هم مالک برای پول گرفتن!
رفتیم محضر و یک پیشنهاد بهمون دادن. گفتن 6 دنگش قطعی به نام بابایی باشه و 3 دنگش رو وکالت بلاعزل به من بدن. ما هم قبول کردیم و همین شد.
البته هزااااااااااااار بار خدا رو شکر کردیم که کار سربازی بابا درست شد وگرنه به نام اون هم نمی شد زد و دستمون می موند تو حنا!!!
6. یکشنبه عصر هم رفتیم بازار و بابا سینا با اولین حقوقش برام یک انگشتر خیــــــــــــــــلی ناز خرید
دستت درد نکنه بابایییییییییی
برا مامان جون مرضیه هم یک بشقاب میناکاری خوشکل گرفتیم تا بابت این 6سالی که حمایتمون کردن ازشون تشکر کنیم
اما هنوز نمی دونیم برا مامان جون خدیجه اینا چی بگیریم؟؟؟ و این بود نقشه هایی که برای حقوق بابا سینا کشیده بودیم!!!
دوستای گلم
برای شب یلدا
سایت ماه بانو
رو فراموش نکنید!