و اما ...
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
امروز بالاخره اسباب کشی کردیم
البته قراره کم کم خونه رو آماده کنیم و بعد بریم توش.
ساعت 7 صبح من و بابا و شوهرخاله رفتیم خونه قبلیمون تا چک نهایی کنیم. ساعت 7:40 هم کامیون اومد. بار زدن حدود یک ساعت طول کشید و بعد رفتیم به سمت خونه ی جدید. هوا هم که خیییییییییییییییییلی سرد بود و من رسما یخ زدم تخلیه بار هم حدود یک ساعت طول کشید و بالاخره تموم شد
و از اونجایی که بابایی مرخصی ساعتی گرفته بود سریع من و شوهرخاله رو رسوند خونه ی مامان جون مرضیه و خودش رفت تا ظهر.
بعد از ناهار هم مامان جون خدیجه از جهرم زنگ زد و گفت خاله نرگس (خاله ی بابایی) رو الان بردن اتاق عمل. واااااااااااای به این زودی؟؟؟ قرار بود شنبه سزارین بشه اما مثل این که دیشب فشار خاله جون بالا رفته بود و به خاطر همین صبر کردن خطرناک بود.
طرف ساعت 3 هم "نیکسا" خانم دنیا اومد
وای خیلی دوست داشتم اونجا بودم و عکس العمل خاله نرگس رو می دیدم بچه اش رو بعد از 22 سال انتظار بغل کرده خدایا بزرگیت رو شکر.
اگه من بودم که فقط و فقط اشک می ریختم. البته حتما همه همین حس رو داشتن. حالا باید از مامان جون خدیجه بپرسم جو اونجا چه طوری بوده.
ان شاالله که قدمش خیر باشه
خدا همه ی آرزومندها رو به آرزوشون برسونه
ان شاالله
ما هم ظرف چند روز آینده قراره بریم جهرم دیدن این خانم کوچولو
الان هم منتظر بابایی هستم تا از سر کار بیاد و با هم بریم خونه جدید و یک دستی به سر و روش بکشیم.
دوستت دارم عزیزکم
بوووووووووووووووووووس