ماجرای مامان و المپیک ضایع شدن!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
امروز مامانی ضایع شد در حد المپیک!!!!!!!!!!
(سوسک شدم!)
ماجرا از این قراره که من و بابا سینا خیییییییییییلی هول هستیم و بعد از 3سال بی خیالی حالا یک دفعه می خوایم زودی نتیجه بگیریم. برای همین تا دکترم گفت بیا برای سونو من هم دویدم و رفتم رویان تا سونو کنم.
ساعت 9:30 صبح نوبت گرفتم و تا ساعت 12 ظهر توی نوبت بودم!!!!!!!!!
وقتی اسمم رو صدا زدن با خوشحالی از جا پریدم و رفتم توی اتاق سونو. خانم منشی من رو فرستاد پیش رئیسش! اون هم گفت شما برای چی اومدی سونو؟!
من هم گفتم خانم دکتر گفته دیگه
اون هم نگاه دلسوزانه ای به من انداخت و گفت شوهر شما هنوز آزمایش دومش رو انجام نداده. باید سه هفته صبر کنید تا اون آزمایش بده و دکتر روش درمان رو تعیین کنه بعد شما بیاین برا سونو!!!!!!!!!!!!!!
دقیقا نمی دونم اون لحظه چه حسی داشتم!!! فقط میدونم عصبانی نبودم!!!!!!!!!
و این خییییییییلی عجیب بود چون اصولا در این مواقع من عصبانی میشم!!!
خیلی خونسرد خداحافظی کردم و اومدم خونه!!!!!!!!!!!!!!!
خدا رو چه دیدی شاید توی این سه هفته با دستوراتی که دکتر داده و دستورات گیاهی نرگس جون (مامان محمد) تو اومدی توی دل مامانی.
من به این میگم "قایم باشک شیرین خدا". خدا از این بازیا خیلی با من و بابایی کرده و ما این بازی رو خییییییلی دوست داریم. خدا قایم میشه و ما چشم میذاریم، اون ما رو می بینه و یواشکی زیرنظرمون داره، اما ما اون رو نمی بینیم. بعد خدا برای این که پیداش کنیم یه نشونه هایی برامون میفرسته، ما هم یه دفعه خدا رو پیدا می کنیم و می گیم "دااااااالی"
خیلی بازی شیرینی هست
مگه نه؟