سفرنامه ی همدان- روز آخر
روز آخر شنبه 11/4/90
امروز روز آخری بود که در همدان بودیم. خاله زری اینا دیشب ساعت 11 حرکت کردن به سمت شیراز. چون راه زیادی در پیش داشتن و میخواستن زود برسن. اما من و بابا سینا امروز هم همدان گردی داشتیم. صبح اول رفتیم بانک برای واریز پیش پرداخت سفر سوریه. بعدش هم دوباره رفتیم آرامگاه باباطاهر.
ساعت 9:30 هم برگشتیم هتل تا وسایلمون رو جمع کنیم. حدود 11 بود که اتاق رو تحویل دادیم و تصمیم گرفتیم باز هم بریم "گنجنامه" آخه گنجنامه فقط مکان ورزشی نیست و طبیعت فوق العاده زیبایی هم داره و چون دیروز وقت نداشتیم اونجا رو کامل بگردیم، امروز هم دوباره رفتیم اونجا.
ناهار رو هم توی مسیر عباس آباد (گنجنامه) به همدان خوردیم. رستوران آپادانا. غذاش فوق العاده بود. خییییییییلی چسبید!
بعد از ناهار گفتیم چه کنیم و چه نکنیم؟!آخه پلاک ماشینمون فرد بود امروز هم روز زوج و اگه قبل از ساعت 7 می رسیدیم تهران، 20هزار تومن جریمه می شدیم!
برا همین دوباره رفتیم لالجین و دوباره خرییییید!!!
تا ساعت 4 گشتیم و حرکت کردیم به سمت تهران. این دفعه از جاده ی ساوه اومدیم. جادش خیلی خیلی زیباتر از جاده ی قزوین بود. سرسبز و پر از مزرعه. مسافتش هم کمتر بود و راحت تر رسیدیم.
الان هم بابا سینا سرش درد میکنه و دراز کشیده
و اما تجربیاتی که از سفر همدان به دست آوردیم:
1- مردم همدان فوق العاده مهربون هستن. خیلی خیلی خیلی بیشتر از اونی که بشه فکرش رو کرد.
2- هوای همدان خییییییییییییییییییییلی عالیه. اصلا قابل تصور نیست. هوای تمیز با دمای معتدل (البته توی این فصل).
3- آسمون همدان پر از پرنده هست. این مسئله خیلی برام جالب بود. هروقت از روز و هر نقطه از شهر که سرت رو بالا میکردی، پرنده ها رو میدیدی که توی دسته های پر تعداد دارن با هم پرواز می کنن.
4- همدان شهر ساکت و آرومی هست و از آلودگی صوتی تقریبا خبری نیست.
5- شهری هست سراسر تاریخی. هر نقطه از شهر یک آثار باستانی داره و این مسئله برای ما که اصالتا شیرازی هستیم جای تعجب داشت!
در آخر هم می خوام از یک آقا پلیس استثنایی براتون بگم. توی یکی از چهارراه هایی که منتهی می شد به آرامگاه ابن سینا، با صحنه ی عجیبی رو به رو شدیم. یک پلیس وسط چهارراه ایستاده بود و طبق معمول همه ی پلیس ها، ماشین ها رو راهنمایی می کرد. اما با یک حالت خاص. دستش رو مثل پلیس های دیگه با تحکم به اطراف تکون نمی داد، طوری تکون می داد که انگار داره می گه"بفرماید" یعنی یه جورایی به دستش حالت های خاصی می داد. یک لبخند زیبا هم روی لب هاش بود. این هم عکسش:
عجیب تر این که اکثر ماشین هایی که از کنارش رد می شدن براش دست تکون می دادن و بهش سلام می کردن و اون هم به اونا سلام نظامی می داد! خییییییییییییلی صحنه ی زیبایی بود. هممون رو سر شوق آورد. بعد متوجه شدیم که مردم همدان این پلیس مهربون رو می شناسن و هر وقت می بیننش بهش سلام می کنن. بابا سینا هم که کلی ذوق کرده بود وقتی چراغ سبز شد و از کنارش رد شدیم براش دست تکون داد و اون هم به بابا سینا لبخند زد و سلام نظامی داد.
راستی
جای همه ی دوستای خوبم و نازنینم رو خالی کردم و به یاد همتون بودم