من و بابا و گلدوزی!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
امروز میخواستیم بریم نمایشگاه قرآن اما اونقدر خسته بودیم و روزه برده بودمون که منصرف شدیم!
انشاالله یک روز دیگه میریم.
فردا بابا جون کاوه داره میاد تهران. آخه یکشنبه وقت سفارت داره (بابا جون میخواد بره آلمان). من هم کلیییییییی استرس دارم. آخه یکی نیست بهم بگه آدم واسه پذیرایی از بابای خودش هم استرس داره؟!
چه کنم، من این جوریم دیگه!
راستی
اولین کار گلدوزیم امروز تموم ششششششد
هوراااااااااا
ابن هم عکسش
البته چون کار اولم بود یک طرح آسون برداشتم. آسمون، ماه و قسمتی از لباس این دخملی، نقاشی و آماده هست و من بقیه ی قسمت هاش رو گلدوزی کردم (یعنی ستاره ها، سبد، بال، تاج دور سر، حاشیه های لباس و قسمتی از موها).
و نکته ی هیجان انگیییییییییز این که
.
.
.
.
.
.
کمربند این نی نی خوشکله رو بابا سینا گلدوزی کررررررررررد
آفریییییییییییین بابای هنرمند