بله برون دایی علی!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
دیروز عصر بله برون دایی علی بود اما چون یک دفعه ای شده بود من و بابا سینا نتونستیم خودمون رو برسونیم شیراز.
وای خدای من داداشم به این زودی بزرگ شد. از دیروز تا حالا تمام خاطراتش میاد جلوی چشمم. از روزی که دنیا اومد تا حالا. هیچ وقت یادم نمیره وقتی خبر دنیا اومدن دایی علی بهم رسید و فهیمدم نی نی جدیدمون پسره قهر کردم و رفتم توی دستشویی!!!
به روشویی توی دستشویی آویزون شده بودم که یک دفعه ول شد و شکست!!!!!!! خیــــــــــلی ترسیدم! (اون موقع 7سالم بود)
آخه من فقط دختــــــــــــــر دوست داشتم البته تا چند سال پیش هم می گفتم دختر می خوام اما الان می گم خدا بده هر چی خواست بده (سالم و صالح). البته الان برا هم میمیریم. اون موقع بچه بودم و نمی دونستم داداشی یعنی چی
تاریخ عقد رو هم 3فروردین تعیین کردن. عزیزکم تو هم سعی کن تا اون موقع مهمون دلم بشی تا با هم بریم عقد دایی علی.
زن داداشم هم دختر خیـــــــــــــــــــــــــــــلی خانمیه. هم هنرمند هم عاقل
خیلی دوستش دارم. البته زن داداشم رو هم از بچگیش میشناسیم! آخه با هم میریم جلسه قرآن و به همین خاطر مامانم فاطمه جون رو واسه داداش علی گرفت. آخه از بچگی زیر دست خودمون بزرگ شده!!!! خلاصه این که خیلی خوشحالم. حالا فقط مونده دایی محمد. البته اون به این زودی ها دم به تله نمی ده!
خدا رو شکر هممون تقریبا توی سن پایین ازدواج کردیم و راضی هستیم. من 20 سالگی، خاله زری 19 سالگی دایی علی هم 20 سالگی. ان شاالله همه ی جوون ها خوشبخت بشن.