تربچه!

بله برون دایی علی!

1390/6/24 13:09
نویسنده : مامان تربچه!
976 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

دیروز عصر بله برون دایی علی بود اما چون یک دفعه ای شده بود من و بابا سینا نتونستیم خودمون رو برسونیم شیراز.

وای خدای من داداشم به این زودی بزرگ شد. از دیروز تا حالا تمام خاطراتش میاد جلوی چشمم. از روزی که دنیا اومد تا حالا. هیچ وقت یادم نمیره وقتی خبر دنیا اومدن دایی علی بهم رسید و فهیمدم نی نی جدیدمون پسره قهر کردم و رفتم توی دستشویی!!!

به روشویی توی دستشویی آویزون شده بودم که یک دفعه ول شد و شکست!!!!!!! خیــــــــــلی ترسیدم! (اون موقع 7سالم بود)

آخه من فقط دختــــــــــــــر دوست داشتم البته تا چند سال پیش هم می گفتم دختر می خوام اما الان می گم خدا بده هر چی خواست بده (سالم و صالح). البته الان برا هم میمیریم. اون موقع بچه بودم و نمی دونستم داداشی یعنی چی

تاریخ عقد رو هم 3فروردین تعیین کردن. عزیزکم تو هم سعی کن تا اون موقع مهمون دلم بشی تا با هم بریم عقد دایی علی.

 زن داداشم هم دختر خیـــــــــــــــــــــــــــــلی خانمیه. هم هنرمند هم عاقل

خیلی دوستش دارم. البته زن داداشم رو هم از بچگیش میشناسیم! آخه با هم میریم جلسه قرآن و به همین خاطر مامانم فاطمه جون رو واسه داداش علی گرفت. آخه از بچگی زیر دست خودمون بزرگ شده!!!! خلاصه این که خیلی خوشحالم. حالا فقط مونده دایی محمد. البته اون به این زودی ها دم به تله نمی ده!

خدا رو شکر هممون تقریبا توی سن پایین ازدواج کردیم و راضی هستیم. من 20 سالگی، خاله زری 19 سالگی دایی علی هم 20 سالگی. ان شاالله همه ی جوون ها خوشبخت بشن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان سید ابوالفضل
24 شهریور 90 13:28
مباااااااااااااااااااااااااااارکه عزیزم انشالله به پای هم پیر شن و شاهد خوشبختی تمام جوونا باشیم
مامان امیر علی
24 شهریور 90 14:55
سلام خانمی .امیدوارم همیشه شاد باشین مبارک باشه واقعا داداشی یه نعمته من عاشق پسرم .چون یه چیزی توش دیدیم که شاید کسی ندیده باشه . سفر نامه سوریه تان هم خیلی جالب بود من فکر کردم خودم انجا هستم امیدوارم مکه برین و به ارزوهایتان برسید .
سارا
24 شهریور 90 15:03
مبارکهههههههههههههههههههههههههه
خاله جون
24 شهریور 90 16:46
انشالله تا عقددایی علی با تربچه جون میرید مبااارکه
فاطمه
24 شهریور 90 17:51
سلام کیانا جون،امیدوارم حالت خوب باشه،من که خیلی حالم بده،میام یه سر میزنم و در میرم،آخه این فسقلی از همین الان زور میگه،ایشالله به روز من بیفتی تا بدونی چی میگم،مرسی که فراموشمون نکردی،خداتا بوس بابای
مامان فهیمه
24 شهریور 90 23:35
سلام: مبارکههههههههههههههههههههههه انشالله به پای هم پیر بشن. کیانا جونم، شوشوم مرخصی گرفت...انشالله اگه خدا بخواد شنبه حرکت می کنیم. به امید دیدار
مامان فهیمه
24 شهریور 90 23:37
راستیییییییییییی
ممنون از لینکات...خیییلللی به دردم خورد.
با منصوره خانم هم صحبت کردم.
خدا خیرش بده.خیلی بهم کمک کرد.
دست گلت درد نکنه عزیزم.انشالله بتونم خوبی هاتو جبران کنم

وظیفم بود گلم

مامان آرین
25 شهریور 90 3:43
مبارک باشه ایشالا خوشبخت بشن .
مامان ارميا
26 شهریور 90 8:52
مباركه مبارك. خوش به حالتون. من كه دلم لك زده واسه يه عروسي. مخصوصا نزديكان. اين داداشي ما هم دم به تله نمي ده.
مامان نی نی ناز
26 شهریور 90 10:11
سلاااااااااااااام .... به به خانوم خواهر شوهر مبارکه ... به سلامتی ان شالله به پای هم پیر بشن و باهم خوشبخت بشن.
نازنین نرگس نفس مامان
26 شهریور 90 18:54
مبارکه بله برونی داداش جونی مبارکههههههههههههههههههه خوشبخت بشن الهییییییییییییییییییییییی
فاطمه
27 شهریور 90 16:10
سلام دوست جونی من،خوبی؟مرسی که کمک میکنی ولی من پاک گیج شدم،دوست دارم محمد ارمیا صداش کنم،که یه اسم ترکیبی با محمد بشه به هرکی میگم میگه ترکیبی طولانیه،اگه سید کنارش بذاری که یه خط اسمش میشه!موندمالان قیافم اینجوری شده
مامان ابوالفضل
27 شهریور 90 18:13
وای خوش به حالتون مبارکه برای دایی حسن ابوالفضلم هم دعا کنید زودتر یه خانوم خوب قسمتش بشه الان که رفتیم خواستگاری حالا ببینیم قسمت هست یا نه دعا کن تربچه جون
نارینه
28 شهریور 90 0:15
انشالله به سلامتی ... به امید روزی که تدارک عروسی تربچه جون رو ببینی
مامان ماهان
29 شهریور 90 12:49
الهی که خوشبخت بشن مبارکههههههههههههههههه
مادر کوثر
5 مهر 90 14:52
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد