با کمی تاخیر!
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
سه شنبه ای که گذشت یعنی درست روز عاشورا، "با هم بودن من و بابا" رفت توی 7سال! یعنی 6سالش تموم شد
چون امسال سالگرد ازدواجمون روز عاشورا بود به احترام امام حسین (ع) پست نذاشتم برات.
چه روزی بود 15 آذر 84
یادم باشه سر فرصت داستان عروسیمون رو هم برات بنویسم!
البته داستان خواستگاری رو هم طلب داری ها !!!
از خدا ممنونم به خاطر همسر خوبی که نصیبم کرده خدا کنه به حق امام حسین (ع) تا آآآآآآآآآآآآخر عمر با هم با خوشبختی زندگی کنیم (البته تو و خواهر رو برادرات هم باشین!)
تاسوعا و عاشورا بابا تعطیل بود برا همین رفتیم جهرم. روز عاشورا با بابا و عمه سلما رفتیم دسته ها رو نگاه کردیم. مراسم جهرمی ها باشکوه و جالبه. من که دوست دارم. تازه اسب و شتر هم دیدیم
این روزها به سرعت برق و باد میگذره و ما به موعد تحویل خونمون نزدیک میشیم.
من که دیگه طاقت ندارم. بابایی هم همین طوره از روزشماری گذشتیم و به ساعت شماری رسیدیم!
بابا که میره سر کار من هم خودم رو یک جوری سرگرم میکنم تا زمان سریع تر بگذره!
راستی
بابا جون کاوه امروز داره میره انگلیس پیش عمو افشین و عمه گلناز (عمه و عموی من) تا یک مااااااااااه هم میمونن. وااااااای خییییییییلی زیاده.
دلم برای عموم تنگ شده 12 ساله که ندیدمشون. شاید اگه بابا سینا سربازی رفته بود ما هم با باباجون کاوه می رفتیم. پارسال که دایی محمد باهاشون رفت و دیدار تازه کرد. تابستون هم عروسی دختر عمه دنا (دختر عمه ی من) هست. شاید اون موقع با باباجون رفتیم. البته به خاطر مسائلی خیلی دوست ندارم برم حالا تا تابستون ببینیم چی میشه
دایی علی هم امروز برمیگرده قم. وای یک دفعه چه قدر تنها می شیم!
خدا به همراه همشون.
توی این همه رفتن یک خبر اومدن هم بهت بدم! دایی فرزاد (دایی من) جمعه ی هفته ی دیگه میاد ایران البته خاله کامیلا (خاله ی من) هم قرار بود بیاد که افتاد برا عید. اونا رو هم 3-4 سالی میشه ندیدم!
خدا پشت و پناه همه ی مسافرها باشه و همه ی دور افتاده ها رو به عزیزانشون برسونه
انشاالله