تربچه!

عید امسال

1391/7/11 9:29
نویسنده : مامان تربچه!
1,245 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

این اولین پس سال 91 هست

و اما عید

برا سال تحویل خدا خواست و رفتیم حرم شاهچراغ (ع). خیلی فضای خوبی بود. سالمون رو با توسل به ائمه (ع) شروع کردیم. ان شاالله تا آخر سال زیر سایه شون باشیم. روز اول عید بعد از این که رفتیم خونه ی مامی (مامان بزرگم) و خونه ی مامان جون مرضیه اینا، راه افتادیم به سمت جهرم. البته برنامه ی هر سالمون همینه! آخه ما فامیلی اینجا نداریم که بریم دیدنشون در عوض بابایی تا دلت بخواد توی جهرم فامیل داره! برای من تنوعی هست  مخصوصا سال اول ازدواجمون این دید و بازدیدها خیلی هیجان انگیز بود چون تجربه اش رو نداشتم!

حدود 3 روز درگیر دید بودیم و تا حدودی بازدید! چون بابایی سرباز بود و مرخصی زیادی نداشت روز چهارم برگشتیم.

البته فردا دوباره داریم میریم جهرم تا سیزده به در رو با مامان جون خدیجه اینا باشیم 

وااااااااااااای کلیییییییییییی خوش میگذره  

حال خاله زری هم توی این مدت عید بالا و پایین زیاد داشت. دو روز حالش بد بود و یک روز خوب. این چند روز بهتر شده بود اما چون اسباب کشی کرده بود دیروز رفت خونه ی جدید و خودش رو گرفت به کار، الان که باهاش حرف زدم حالش خوب نبود. بهش گفته بودم انرژیت رو نگه دار اما گوش نکرد. قرار بود خاله زری اینا هم باهامون بیان جهرم، حالا تا شب اگه حالش بهتر شد میاد. کاش زود خوب بشه.

خبر دیگه این که

دیروز بعد از نماز صبح رفتم تا سوسکی رو که توی حموم کشته بودم بندازم توی سطل زباله، در بالکن رو که باز کردممممممممم

وااااااااااااااای خدای من

مووووووووووووووووووووووووووش

داشتم سکته می کردم

نفسم بند اومده بود و چشمام گررررررررررررد شده بود   

تا بعد از صبحانه به بابایی چیزی نگفتم اما صبحانه اش رو که خورد گفتم قبل از رفتن، برنج ها رو از توی بالکن بیار تو

گفت چرا؟؟؟

من هم گفتم

موووووووووووووووووووش

بابایی هم کلییییییییییی تعجب کرد  خلاصه اینکه من هم از ترس و شوک، زدم زیر گریییییییییییییییییییه 

تمام روز فکر موش بودم. دائم اون قیافه ی چندددددددددددش آورش میومد جلوی چشمم و حالم رو به هم میزد. واااااااااای خدای من چه قدر بزرگ بود. چه دم درازی داششششششششششت واااااااااااااااااای 

یک مقدار از سقف راهروی خونمون سقف کاذبه، از روز اول که اومدیم توی این خونه از اون سقف کاذب صداهایی میشندیم اما فکر می کردم کبوتری چیزی باشه. اصلا فکر نمی کردم موووووووووووش باشه. خلاصه این که از این سقف یه بالکن میره و برعکس 

امروز صبح رفتم توی بالکن تا عمق فاجعه رو بسنجم و یک مقدار مرتب کنم تا بابایی یک فکری بکنه. چشمت روز بد نبینه هرچی دم دستش بوده جویده. از کارتن و کاغذ گرفته تا لیمو شیرین و عدس 

اون قدر هم فضله ریخته که ........................... 

حالا چند راه داریم:

مرگ موش

تله

چسب موش

باید با بقیه مشورت کنیم و بهترین راه رو انتخاب کنیم

فعلا یک موش کشف شده. خدا کنه بیشتر نباشه. البته فکر نکنم بیشتر باشه. تا تولید مثل نکرده باید کلکش رو بکنیم 

وای همین الان هم که دارم درمورد مینویسم حالم بد شد 

بگذریم

راستی

بالاخره مامان جون مرضیه اینا رو دعوت کردیم خونه ی جدیدمون! بابا جون کاوه تا حالا خونمون رو ندیده بود و کلی خوشش اومد. دایی علی و خانمش هم بودن. حالا باید سر فرصت ناهار دعوتشون کنم.

الان که دارم مینویسم داره بارون و رعد و برق میاد. از دو روز پیش شروع شده. بارون های بهاری شیراز معروفه. یک ساعت بارون و رعد و برق میاد، ربع ساعت هوا صاف میشه و دوباره شروع میشه!

خیییییییییییییییلی هوای زیبایییییییییییییییه

من عاااااااااااااااااااااااااشق رعد و برقم

خبر دیگه این نیست.

دعا کن خاله زری خوب بشه و با هم بریم جهرم. برا روحیه اش خیلی خوبه.

خبرهای سیزده به در رو در اولین فرصت می نویسم

عزیزکم دوستت دارم 

بووووووووووووووووووس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

سارا
11 فروردین 91 13:26
سلام.خوبي دوستم............ايشاله امسال سال خوبي برات باشه گلم...........دوست دارم.باي
نارینه
11 فروردین 91 22:17
سلام دوستم.... شما که اینقدر شجاعی و سوسک رو میکشی چطور از موش میترسی ؟؟؟ به نظر من سوسک از موش ترسناکتره !! ایشالله 13 بدر خوش بگذره و آبجی هم بتونه همراهیتون کنه
مامانی کسرا
12 فروردین 91 20:47
سال نوتون مباررررررررررک زیارت که میریدالتماس دعای مخصوص واسه کسرا کوچولو
مامان عسل
14 فروردین 91 11:11
حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو، حتماً قشنگ می شود امسال حال تو، با آن زبان قاخر و اصیل، فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو. عیدت مبارک خانومی و اما آقا موشه!!!!!!!!!!!! :؟ من می گم چسب موش، آخه من تجربه مرگ موش دارم و چه تجربه بددددددددددددی !!!!!!!!!!! موشه یه جایی افتاده بود که نگووووووووووووووووو!!!!!!!!!!!
خاله پپو
15 فروردین 91 8:26
سلام به پسمل گل خودم. خوبی خاله؟ دارم لحظه شماری می کنم تا مامان جونت بترکه و من بالاخره بتونم روی ماهتو زیارت کنم. ایشاا... به سلامتی به دنیای رنگارنگ ما ادم بزرگا پا بزاری. سال نوتم مبارک باشه. (اولین سال نو زندگیته!)
مامان ماهان
15 فروردین 91 8:42
وااااااااااااااااای موش خیلی چندش آوره در اولین فرصت حسابش رو برس موفق باشی
مامان ارمیا
15 فروردین 91 10:09
سلام عزیزم. خوبی؟ سال نو مبارک. وای موشــــــــ
مامان پریسا
15 فروردین 91 14:10
سلام مامان تربچه جون. سال جدید رو با داستان موش شروع کردی ولی امسال سال نهنگه هااااااا منتظر ادامش هستم.
نسترن
15 فروردین 91 16:10
رمزو گم کردم میشه لطفا؟
مامان ابوالفضل
15 فروردین 91 18:30
سلام عزیزم سال خوبی داشته باشی چه فاجعه ای!!!! موشششششششششش!!! خدا رحم کنه ایشاالله حال خاله زری هم خوب بشه سفر خوبی داشته باشین
يك دوست
15 فروردین 91 22:36
عزیزم آهنگ صدایت با به دنیا آمدنت زیباترین ترانه زندگي مادرت ، نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنش و وجودت تنها دلیل زنده بودنش است ، پس با او بمان تا زنده بماند.
تولدت مبارک


ممنون
اما تولد من اردیبهشته!
سحر
15 فروردین 91 23:50
سلام . به من هم ممکنه رمز بدید ؟؟؟
مامان هدی سادات
16 فروردین 91 14:07
سلام عزیزززززززززززززززززم: عیدت مجدد مبارکککککککککککککک..... وااااااااااااای...موشششششششششششش؟؟؟؟؟ چه چندشی.. من و هدایی منتظرتیم هاااااااااااا... بدو بیا...تلگراف هم داری
سحر
16 فروردین 91 16:32
مرسیییییییییییییییی عزیزم از رمزت
نسترن
16 فروردین 91 22:27

خداروشکر که درکل خوش گذشته...راستی تربچه جونم خیلی سخته تحمل سربازی رفتن شوشو؟
مال من هنوز مونده!!


الهییییییییییییی
اولش سخته عزیزم
اما کم کم عادت می کنی
آموزشی که تموم بشه بقیش آسونه چون متاهل هستن و توی شهر خودشون میافتن. البته باید پارتی جور کنید که صد در صد بشه!
عسل خانوم
17 فروردین 91 12:08
خاله جوووووووووووووووووووووووووووووووووون برام رمز را خصوصی میزاری پاک میشه رمز را برام بذار بعد من پاک میکنم مررررررررررررررررررررررررررررسی

عزیز شما آدرس وبلاگت رو بذار، برات تلگراف میکنم
خاله جون
18 فروردین 91 22:18
سلام عزیزم انشالله همیشه به سفر وشادی وااااااااااااااای مووووووووووووووش نههههههههههههههه این از کجاپیداش شده دیگه مهمان عید بوده؟ حال خواهر عزیزتون چطوره ؟بهتر شده انشالله. براش آرزوی سلامتی دارم.
فاطي
19 فروردین 91 12:34
خوشم مياد كه حالا معلوم شد كه كي عقده اي. برات متأسفم كه اون چيزي كه تو خودت وجود داره در ديگران ميبيني.

خوشحالم که خوشت اومده!!!
شکلات مامانی وباباش
19 فروردین 91 16:27
سال خانومی سال نو مبارکبالاخره با این موش چیکار کردی
shim shim
20 فروردین 91 15:16
مامانی دوشت دالم
مامان ماهان
20 فروردین 91 16:37
سلام خانمی موش رو گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخرین خبرها رو در پست بعدی مینویسم!
مامان حسین
20 فروردین 91 21:00
سلام عزیزم خوبی سال خوب و خوشی داشته باشید راستی منم تجربه موش دارم اون هم تو خونه نو .رفته بود تو ماشین لباسشویی.نمیدونی چی کشیدیم تا تونستیم بگیریمش.گردو را رو اتیش بو بدین بعد بزنید به تله موش.ما این طوری گرفتیمش.
مامان پریسا
21 فروردین 91 15:38
سلام مامان تربچه جون.
بابا دلم برات تنگ شد . کلا نیستی یا برای ما نیستی؟

ممنون عزیزم
کلا نیستم!
shim shim
21 فروردین 91 20:45
سلام مامان گلیه تربچه.نه نه تروخدا خفم نکن.اخه دلت میاد.اونوقت یکی از خاله های تربچه کم میشه.راستی دارم واسه سومین بار عمه میشم.5ماه دیگه.ی اسم دختر ی اسم پسر خوشگل واسم پیدا کن.بخدا کامپیوتر ندارم در حال حاضر الانم با گوشیم میام تو دنیای مجازیه مامانیای گولبول ها.دیگه بهارو دوس ندارم چون پارسال بابابزرگمو برد با خودش.دیگه واسم قشنگ نیس.نه شکوفهاش نه بوش.نه هواش نه...
shim shim
21 فروردین 91 20:46
راستی راستی عیده شما مبالک.
مامان علی خوشتیپ
22 فروردین 91 7:54
منم رمزو گم کردم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد