عید امسال
سلام گلکم
خوبی مامانی؟
این اولین پس سال 91 هست
و اما عید
برا سال تحویل خدا خواست و رفتیم حرم شاهچراغ (ع). خیلی فضای خوبی بود. سالمون رو با توسل به ائمه (ع) شروع کردیم. ان شاالله تا آخر سال زیر سایه شون باشیم. روز اول عید بعد از این که رفتیم خونه ی مامی (مامان بزرگم) و خونه ی مامان جون مرضیه اینا، راه افتادیم به سمت جهرم. البته برنامه ی هر سالمون همینه! آخه ما فامیلی اینجا نداریم که بریم دیدنشون در عوض بابایی تا دلت بخواد توی جهرم فامیل داره! برای من تنوعی هست مخصوصا سال اول ازدواجمون این دید و بازدیدها خیلی هیجان انگیز بود چون تجربه اش رو نداشتم!
حدود 3 روز درگیر دید بودیم و تا حدودی بازدید! چون بابایی سرباز بود و مرخصی زیادی نداشت روز چهارم برگشتیم.
البته فردا دوباره داریم میریم جهرم تا سیزده به در رو با مامان جون خدیجه اینا باشیم
وااااااااااااای کلیییییییییییی خوش میگذره
حال خاله زری هم توی این مدت عید بالا و پایین زیاد داشت. دو روز حالش بد بود و یک روز خوب. این چند روز بهتر شده بود اما چون اسباب کشی کرده بود دیروز رفت خونه ی جدید و خودش رو گرفت به کار، الان که باهاش حرف زدم حالش خوب نبود. بهش گفته بودم انرژیت رو نگه دار اما گوش نکرد. قرار بود خاله زری اینا هم باهامون بیان جهرم، حالا تا شب اگه حالش بهتر شد میاد. کاش زود خوب بشه.
خبر دیگه این که
دیروز بعد از نماز صبح رفتم تا سوسکی رو که توی حموم کشته بودم بندازم توی سطل زباله، در بالکن رو که باز کردممممممممم
وااااااااااااااای خدای من
مووووووووووووووووووووووووووش
داشتم سکته می کردم
نفسم بند اومده بود و چشمام گررررررررررررد شده بود
تا بعد از صبحانه به بابایی چیزی نگفتم اما صبحانه اش رو که خورد گفتم قبل از رفتن، برنج ها رو از توی بالکن بیار تو
گفت چرا؟؟؟
من هم گفتم
موووووووووووووووووووش
بابایی هم کلییییییییییی تعجب کرد خلاصه اینکه من هم از ترس و شوک، زدم زیر گریییییییییییییییییییه
تمام روز فکر موش بودم. دائم اون قیافه ی چندددددددددددش آورش میومد جلوی چشمم و حالم رو به هم میزد. واااااااااای خدای من چه قدر بزرگ بود. چه دم درازی داششششششششششت واااااااااااااااااای
یک مقدار از سقف راهروی خونمون سقف کاذبه، از روز اول که اومدیم توی این خونه از اون سقف کاذب صداهایی میشندیم اما فکر می کردم کبوتری چیزی باشه. اصلا فکر نمی کردم موووووووووووش باشه. خلاصه این که از این سقف یه بالکن میره و برعکس
امروز صبح رفتم توی بالکن تا عمق فاجعه رو بسنجم و یک مقدار مرتب کنم تا بابایی یک فکری بکنه. چشمت روز بد نبینه هرچی دم دستش بوده جویده. از کارتن و کاغذ گرفته تا لیمو شیرین و عدس
اون قدر هم فضله ریخته که ...........................
حالا چند راه داریم:
مرگ موش
تله
چسب موش
باید با بقیه مشورت کنیم و بهترین راه رو انتخاب کنیم
فعلا یک موش کشف شده. خدا کنه بیشتر نباشه. البته فکر نکنم بیشتر باشه. تا تولید مثل نکرده باید کلکش رو بکنیم
وای همین الان هم که دارم درمورد مینویسم حالم بد شد
بگذریم
راستی
بالاخره مامان جون مرضیه اینا رو دعوت کردیم خونه ی جدیدمون! بابا جون کاوه تا حالا خونمون رو ندیده بود و کلی خوشش اومد. دایی علی و خانمش هم بودن. حالا باید سر فرصت ناهار دعوتشون کنم.
الان که دارم مینویسم داره بارون و رعد و برق میاد. از دو روز پیش شروع شده. بارون های بهاری شیراز معروفه. یک ساعت بارون و رعد و برق میاد، ربع ساعت هوا صاف میشه و دوباره شروع میشه!
خیییییییییییییییلی هوای زیبایییییییییییییییه
من عاااااااااااااااااااااااااشق رعد و برقم
خبر دیگه این نیست.
دعا کن خاله زری خوب بشه و با هم بریم جهرم. برا روحیه اش خیلی خوبه.
خبرهای سیزده به در رو در اولین فرصت می نویسم
عزیزکم دوستت دارم
بووووووووووووووووووس