تربچه!

12 به در!!!

1391/7/11 9:28
نویسنده : مامان تربچه!
1,176 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم

خوبی مامانی؟

این روزها نه حال و حوصله ی نوشتن دارم و نه وقتش رو. دوره ی درمان خاله زری 6 ماهه و من و مامان جون مرضیه درگیر نگه داری از هدی کوچولو هستیم.

قرار بود از سیزده به در برات بنویسم. ما امسال 12 به در رفتیم!!! جریان هم اینه که روز 12 فرورین به پیشنهاد مامان جون خدیجه رفتیم لار. آخه شنیده بودن که بازار خوب و ارزونی داره. طرف های ساعت 12 رسیدیم لار و دیدیم بــــــــــــــــــله شهر کلا تعطیله!!! سر و ته لار رو هم 5 دقیقه ای گشتیم و برگشتیم اول شهر. از چادر هلال احمر پرسیدیم حداقل یک پارک خوب برا ناهار خوردن بهمون معرفی کنه که گفت کلا 2تا پارک بیشتر ندارن! ما هم همون جا نشستیم و ناهار خوردیم!!! البته چندتا عکس هم گرفتیم.

فکر کن

140 کیلومتر راه بیای، ناهار بخوری و برگردی!!! من و بابا سینا که از اولش هم مخالف این سفر بودیم اما برا این که دل مامان جون خدیجه نشکنه قبول کرده بودیم. توی راه برگشت هم یک منطقه بود به اسم "چاتیز" اونجا ایستادیم و چای خوریدم. همون جا بود که مامان جون مرضیه زنگ زد و گفت یک دکتر طب سنتی خوب رو توی جهرم ردیابی کرده و دارن با خاله زری راه میافتن به سمت جهرم. چون اون خانم دکتر می خواست برگرده تهران کار عجله ای شده بود.

خلاصه این که خاله زری و آقا امین و مامان جون مرضیه ساعت 11 شب رسیدن جهرم. من هم تا ساعت 12 درگیر خوابودن هدی کوچولو شدم و تا ساعت 1 با خاله زری حرف زدیم. وقتی همه خوابیدن من هم حالم بد شد!!! آخه می دونی مامانی من وقتی استرس زیاد بهم وارد میشه و یا این که خیلی خسته بشم و کم خواب، معده ام میریزه به هم. اون روز هم توی جاده خیلی خسته شده بودم و بعدش هم که دوباره رفتم توی فکر خاله زری. خلاصه با اجازت تا 4 صبح بیدار بودم. صبح هم ساعت 7 پا شدم تا بریم دکتر آخه 7:30 قرار داشتیم.

رفتیم خونه ی دکتر. انصافا دکتر خوبی بود و وقت گذاشت. ویزیت من و خاله زری و مامان جون مرضیه 4 ساعت طول کشید! البته من و هدی زودتر رفتیم تا هدی رو با باباش و بابا سینا ببریم پارک. بعدش هم رفتیم خونه و هدی با عمه سلما نقاشی کرد.بماند که چه قدر برا عمو سعیدت ناز کرد و اصلا نرفت پیشش!!!

بعد از ناهار هم همگی راه افتادیم به سمت شیراز. این هم از روز 13 که به دکتر و دکتر بازی گذشت! البته خدا رو شکر که روز قبلش یک نیمچه سفری رفته بودیم و گردش به دلمون نموند!

دیروز هم 2 اتفاق افتاد:

اول این که بالاخره بعد از یک ماه و 20 روز، اون ساعت کذایی به دست عمو سعید رسید!!! خدا رو شکر خوشش اومده بود 

دیگه این که دیروز تصمیم نهایی برای موش ناقلا گرفته شد. یک تصمیم خونین!!! 

چندتا تیغ توی تله کار گذاشتیم و تله رو راه انداختیم. جناب موش هم تا اومد طعمه رو بخوره تـــــــــــــــــــــــــــق تله بسته شد

ما هم با چندش و آه و ناله رفتیم تا جنازه ی موش رو بندازیم دور که دیدیم بابا عجـــــــــــــــــــب موش پررویی. از تله که دراومده هیچ، زنده هم هست  فقط یک کم زخمی شده

ما هم گفتیم این دیگه تا صبح کارش تمومه. امروز صبح هم دیدیم هنوز همون جا نشسته و زنده هست  الان هم صدای نحسش داره از توی سقف کاذب میاد. دیگه دارم دیوونه میشم  اما میدونیم چه کارش کنیم.

پنجشنبه مامان جون خدیجه داره میاد پیشمون و قراره برامون سم موش بیاره. این دفعه تله+تیغ+سم. حالا ببینم باز هم میتونه مقاومت کنه یا نه!!! 

خبر دیگه ای ندارم!

دوستت دارم عزیزکم 

بوووووووووووووس

 

دوستای گلم

به خدا شرمنده ی همتون هستم

التماس دعا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامان عسل
22 فروردین 91 8:19
سلام خانومی گل، عزیزم من همون اول گفتم چارش فقط چسسسسسسسسسسسسسب موشه آخه دیگه نمی تونه فرار کنه، یه هو دیدی مرگ موش را خورد و یه جایی افتاد که دستت بهش نرسه ، اون وقت چیکار میشه کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به امید موفقیت
مامان ثمین
22 فروردین 91 10:53
ان شاا... که همیشه شاداب و سالم باشی.پدر شوهر من یه مدل سم بلده برای موش که به گندم میزنه و موش های توی باغش همه مردند اگه خواستی ازش فرمولش رو میگیرم.

ممنون عزیزم
تا پنجشنبه ببینیم چی میشه!
مامان پریسا
22 فروردین 91 11:59
سلام خانمی. ایشالله که مشکل خاله زری زودتر حل بشه. من که نگرانشون شدم. و در عملیات موش کشی هم موفق باشید که واقعا مشکل بزرگیه
مامان صفا
22 فروردین 91 14:44
سلام عزیزم.. امیدوارم همه چی براتون به خیر و خوشی بگذره.. مراقب خودت باش. دوست دارم یه عالمه
شیم شیم
22 فروردین 91 22:18
تازشم من واست نظر گذاشتم اما نیس تو نظرات.منم رمز میخوام خب مامانه بد
sara
22 فروردین 91 23:47
عجب موش ناقلايي........
مامان علی خوشتیپ
23 فروردین 91 10:20
سلام عزیزم.ممنون بابت رمز .سر فرصت میام میخونم رمزمونو براتون خصوصی گذاشتم
شکلات مامانی وباباش
23 فروردین 91 16:35
سلام عزیزم براخاله زری دعا میکنم ایشاا.. که مشکلش زودتر حل بشه .این موش هم خودش داستانی شده ها
سارینا
23 فروردین 91 23:37
ایشالا که خواهرت خوب میشه از الان تمرین بچه داری که واسه خودت به همین زودی هاااا میاد ها
مامان گیسو
24 فروردین 91 2:15
سلام عزیزم خوبی ؟سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی
مامان گیسو
24 فروردین 91 2:17
امیدوارم زودتر این مشکل موش حل بشه
مامان نی نی ناز
24 فروردین 91 11:32
سلامممم امیدوارم این دکتر جدید برای خواهرت خوب باشه و هر چه سریعتر بهبود پیدا کنه . شکر خدا ساعت هم به دست صاحبش رسید هههههه مبارکه وای ان شالله هر چه زودتر از شر موشه راحت شید .... واقعا فکر آدم رو ناراحت میکنه ... باز خوبه تو شجاعیها بوسسسسسس
مامان پریسا
24 فروردین 91 19:38
mamani helena
25 فروردین 91 0:32
salam azizam khobi? delemon baraton hesabi tangide
آرام
25 فروردین 91 23:32
سلام عزیزم..خوبی؟ ایشالا سال خوب و با برکتی در پیش رو داشته باشی..امیدوارم امسال تربچه کوچولوت پا به این دنیا بذاره ...ایشالا خدا به حق فاطمه زهرا دامنتو سبز کنه
نارینه
26 فروردین 91 12:37
عجب موشی !!!!!!!!!!!!!!! خدا حفظش کنه برای خاله زری هم کاری جز دعا ازم بر نمیاد ... انشالله هر چیزی که خیر هست براش پیش بیاد
مامان ماهان
27 فروردین 91 8:29
الهی که زودتر مشکل موش حل بشه همیشه خوش باشین
باران پاییزی
27 فروردین 91 15:19
سلام. میشه به منم رمز بدین؟
آرزوهای رنگی
28 فروردین 91 11:44
سلام. اگر دوست داشته باشید میتونم نقاشی فرزندتان را از روی عکسش بکشم ودر وبلاگم قرار دهم تامشاهده کنید واگر خوشتان آمد میتونید خریداری کنید کارهایم را در وبلاگم میتونید مشاهده کنید خوشحال میشم برام نظر بگذارید موفق باشید
مامان ملینا
28 فروردین 91 14:57
سلام دوست خوبم.... خوبی؟؟؟ کم پیدا!!!1 امیدوارم حال خاله زری هر چه زودترخوب بشه با این درمان سنتی....
عسل خانوم
29 فروردین 91 14:20
سلام. میشه به منم رمز بدین؟

عزیزم شما آدرس وبلاگ نذاشتی که
مریم مامان نخودچی
30 فروردین 91 6:56
سلام. میشه به منم رمز بدین؟
مامان ابوالفضل
30 فروردین 91 15:05
سلام سلام سلام نمی دونم من چرا از بعد از عیده نمی تونم وبلاگتو باز کنم در ضمن دلم هم حسابی برای نوشته هات تنگ شده
خ
31 فروردین 91 13:34
سلام عزیزم انشالله که آبجی جونتون هرچه زودتر خوب بشن.همیشه شادباشید
مامان جارث
31 فروردین 91 21:45
کجاییییییییییییییییی
مامان عسل
2 اردیبهشت 91 8:26
سلام، خوبی؟ چرا نیستی؟کجااااااااااااااااااایی بابا بیا یه خبر از این خاله زری بده ما مردیم از بی خبری
مامان ثمین
2 اردیبهشت 91 10:56
سلام خاله جون لطفا اگه میشه به این آدرس بیایید و به ثمین کوچولو رای بدید مرسی noruz1391.niniweblog.com
مامان ابوالفضل
2 اردیبهشت 91 18:19
سلاممممممممممممممممم بالاخره بعد از این همه سماجت تونستم مطلب این پستتو بخونم باز نمیشد ایشاالله حال خاله زری بهتر و بهتر بشه خودتو ناراحت نکن همه چیز مثل همیشه درست میشه بوس
خاله جون
8 اردیبهشت 91 15:56
تقدیم به شما دوست عزیزم
سونیا
18 اردیبهشت 91 15:58
سلام من چند روزی نبودم ...نمیدونم خواهر گلت چی شده ولی براش دعا میکنم زودی خوب شه و هدی جون هم اذیت نشه .... این اقا موشه شما دنبال خاله سوسکه هست :دی
عسل خانوم
15 تیر 91 22:39
ما که رمز رو دادیم ولی شما بازم نداددیییید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد