تربچه!

سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت دوم

1390/6/11 8:48
نویسنده : مامان تربچه!
2,915 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوم: سه ساله دختر

2/6/1390

 

ساعت 8 برای صبحانه بیدار شدیم. میز صبحانه openبود و مفصل. انواع نان و غذاهای عجیب و غریب روی میزها خودنمایی می کرد!

"ادامه ی مطلب" را ببینید

روز دوم: سه ساله دختر

2/6/1390

 

ساعت 8 برای صبحانه بیدار شدیم. میز صبحانه open بود و مفصل. انواع نان و غذاهای عجیب و غریب روی میزها خودنمایی می کرد!


 

 

قسمتی از میز صبحانه

 قسمتی از میز صبحانه

 

انواع نان

 انواع نان

 

از همه عجیب تر، خوراک بادمجان و انواع ترشی ها بود!!! من که کره برداشتم با مربایی که نمی دونستم چی هست! اما خوشمزه بود.

سینا هم چیزی شبیه به خامه برداشت و با مربا خورد. خیلی خوشش نیومد و می گفت چه قدر این مربا ترشه! من که تعجب کرده بودم کمی از اون به اصطلاح خامه رو خوردم و دیدم بــــــــــــــله، این موجود ناشناخته ترشه نه مربا!!! (آخرش هم نفهمیدیم چی بود!)

شبه خامه ی مذکور!

 شبه خامه ی مذکور!

 

بعد از صبحانه به سمت کاخ اموی راه افتادیم. بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدیم به کاخ. کلا منطقه ی تاریخی بود و زیبا. من و سینا اسم کاخ اموی رو گذاشتیم "قلعه ی تاریکی". دیدن محل نشستن اسرای کربلا، مقام رأس الحسین، محراب امام سجاد و ... حس خوبی به آدم نمیده. دوست داشتم زودتر از اونجا بیرون برم.

کاخ اموی

 کاخ اموی

منبری که امام سجاد سخنرانی کردند

 منبری که امام سجاد در برابر یزید خطبه خوندن

مقبره ی حضرت یحی

 مقبره ی حضرت یحیی

مقام راس الحسین

 مقام راس الحسین- جایی که سر امام حسین رو گذاشته بودن

محراب امام سجاد در راس الحسین

 محراب امام سجاد در راس الحسین

 

برای نماز ظهر رفتیم حرم حضرت رقیه (س). فوق العاده بود. اونجا حسی داشتم که تا حالا تجربه اش نکرده بودم. حسی که توی هیچ کدوم از حرم های اهل بیت (ع) نداشتم. نمی دونم چی بود اما خوب بود.

ضریح حضرت رقیه

 

برای ناهار و استراحت برگشتیم هتل. ساعت 4:30 برنامه ی تور دیدار از آرامگاه حجربن عدی بود که من و سینا نرفتیم. به جاش رفتیم بازار حمیدیه

ورودی بازار حمیدیه

 سر در بازار حمیدیه

 

یک چیزی توی مایه های بازار تهران بود. مقداری خرید کردیم و ساعت 6:30 دیدیم کم کم مغازه ها داره بسته میشه! وقتی پرسیدیم گفتن دارن برای افطار میرن. یک ساعت و ربع قبل از اذان!!! چون توی ماه مبارک رمضان بود من و سینا رعایت می کردیم که جلوی مردم چیزی نخوریم.

موقع افطار توی بازار بوی مطبــــــــوع سیر پیچیده بود (اکثر غذاهای عربی سیر دارن) و حال و هوای من رو دگرگون کرد!!!

چیزهای جالبی توی بازار دیدیم. مثلا این آقا

سقای سوری!

سقای سوری!

از این افراد توی شهر زیاد بودن. فکر کنم چیزی شبیه به سقا هستن (سوریه آب لوله کشی نداره) این لباس مخصوصی که می بینید تن همشون هست (یک جور لباس فرم) و این قمقمه یا سماور یا نمیدونم چی بهش میگن روی دوششون هست با یک ردیف لیوان دور کمرشون. خیلی جالب و بامزه بود.

کنار کاخ اموی یک مغازه ی کارت عروس فروشی بود. کارت های فوق العاده قشنگی داشت که من نمونه اش رو توی ایران ندیده بودم.

کارت عروسی سوری

حجم این عکس بالایی رو کم نکردم تا بتونید زوم کنید

 

کارت عروسی

 

کارت عروسی

جنس این کارت آخری هم از چوب هست (باید گرون هم باشه)

 

شیرینی های سوری هم تنوع زیادی داشت. این هم چند نمونه اش. اما اسم هاش رو نمی دونم!

شیرینی سوری

نماز مغرب و عشا رو توی حرم حضرت رقیه (س) خوندیم. لازم به ذکر هست که فاصله ی حرم حضرت زینب (س) با حرم حضرت رقیه (س) حدود نیم ساعت هست (حرم حضرت رقیه در شهر دمشق و حرم حضرت زینب در ریف هست).

موقع برگشت به هتل توی تاکسی، سینا و راننده با فارسی و عربی دست و پا شکسته با هم اختلاط کردن و من از طریقه ی حرف زدن این دوتا کلی توی دلم خندیدم!!!

وقتی خسته برمیگردیم هتل چون لپ تاپمون رو نیاوریدم، به تلویزیون پناه می بریم تا حوصلمون سر نره. اما چشمتون روز بد نبینه، همه ی شبکه ها که عربی بلغور می کنن و ما چیزی نمی فهمیم. BBC و CNN هم که یک ریـــــــــــــــــــز راجع به لیبی و قذافی حرف می زنن. حالمون به هم خورد از بس گفتن قذافی، TRIPOLI (همون طرابلس خودمون!). قذافی این جاست، قذافی اونجاست، فرار کرده، فرار نکرده، گرفتنش، کشتنش واااااااااااااای.

بابا کاوه هم از صبح تا حالا 2بار زنگ زده، آخه نگرانِ به اصطلاح شلوغی های سوریه هست (امان از این بزرگنمایی های استکبار!) ما که نه تظاهرات دیدیم و نه کشتار!

 

ادامه دارد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان پریا
11 شهریور 90 9:46
خامه ی ترش ؟؟؟؟؟!!!!!!
منتظر آپ جدیدتم


!!!!!!!!
مامان علیرضا
11 شهریور 90 10:00
سلام عزیزم قبول باشه خیلی به یادت بودم امیدوارم با معرفتی که داری نهایت استفاده رو برده باشی

سلام عزیزم
ممنون گلم
چوب کاری می فرمایید
مامان فهیمه
11 شهریور 90 11:46
سلام عزیززززززززززم:
خوبی؟؟؟؟؟زیارتا قبوووول....
خیلی خوشحال شدم پیامتو خوندم گلم...
ببخشید الان مامانم مهمون دارن...منم باید برم کمک.برای همین سر یه فرصت مناسب بهت سر می زنم.
بوس بوس

سلام گلم
ممنوووووون
مامان ریحانه
11 شهریور 90 11:53
زیارت قبول همیشه به این سفرا

ممنون عزیز
مامان نی نی گولو
11 شهریور 90 13:47
سلام عزیزم
منتظر ادامه سفر نامه هستیم

سلام عزیزم
هر روز سفرنامه ی یک روزم رو میذارم
سارا-سبا
11 شهریور 90 22:14
سلااااااااااااااام. ممنون از لينكت
واي چقد بامزه هست خاطراتت، مخصوصا عكس هايي كه گذاشتي هم خيلي جالبن. كارت عروسي ها همخيلي خوشگل بودن

ممنون دوقولوهااااا
خاله جون
12 شهریور 90 2:19
سلااااااااااام عزیزم خوبی
این عکس وتصاویر که میدیدم اصلا یه حالو هوای دیگهی داره ادم ......نمی دونم.......
.
.
واقعا این کارت ها جالب هستناااااااااا
جالبه

سلام
آخه این عکس ها از دل براومده! (عکاسش خودمم!)
آره کارت های خیـــــــــلی خوشگلی هستن. من که عاشقشون شدم
مامان ماهان
15 شهریور 90 8:24
بابا عکسا خیلی قشنگه دستت درد نکنه
مامان ابوالفضل
15 شهریور 90 20:07
سلام سلام سلام
خوش به حال آقا سینا با داشتن همچین بانوی خوش سلیقه و خوش ذوقی
انگاری خودم رفتم لبنان
خیلی قشنگ به تصویر کشیدی
خیلی جزئی نگری کردی



لطف داری گلم
نازنین نرگس نفس مامان
18 شهریور 90 13:43
خیلی قلم رونی داری کیاناجونایشالا هر سال زیارت های زیادی نصیبتون بشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد