سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت سوم
روز سوم: کربلا
3/6/1390
ساعت 9 بعد از خوردن صبحانه به سمت "باب الصغیر" حرکت کردیم. قبرستان باب الصغیر بعد از وادی السلام در نجف، دومین قبرستان بزرگ شیعیان هست. مهم ترین قسمتش "رئوس الشهدا" هست که در اون سرهای مبارک حضرت عباس (ع)، حضرت علی اکبر (ع)، حبیب بن مظاهر و چند تن دیگه دفن هست.
ادامه ی مطلب را ببنید
ساعت 9 بعد از خوردن صبحانه به سمت "باب الصغیر" حرکت کردیم. قبرستان باب الصغیر بعد از وادی السلام در نجف، دومین قبرستان بزرگ شیعیان هست. مهم ترین قسمتش "رئوس الشهدا" هست که در اون سرهای مبارک حضرت عباس (ع)، حضرت علی اکبر (ع)، حبیب بن مظاهر و چند تن دیگه دفن هست.
جایی که سرهای مبارک شهدا رو شستن
ضریح رئوس الشهدا
درون ضریح
حضرت سکینه
حضرت ام کلثوم
وارد رئوس الشهدا که شدم بوی کربلا رو به وضوح حس کردم، بوی بهشت ...
کاملا احساس می کردم که توی کربلا هستم، فوق العاده بود.
بعد به زیارت قبور حضرت سکینه، حضرت ام کلثوم، فضه، پسر امام سجاد (ع)، پسر امام صادق (ع) و دو همسر پیامبر (ص) که در همون قبرستان باب الصغیر بودند رفتیم. آخرش هم دلمون طاقت نیاورد و وقت اضافمون رو برگشتیم رئوس الشهدا. حس خوبی بود. فقط من و سینا بودیم. جلوی ضریح زیارت عاشورا خوندیم و دعا کردیم.
برای ناهار و استراحت برگشتیم هتل. راجع به کیفیت غذاهای هتل هم این که غذاهای ایرانی سرو می کردن و فوق العاده خوشمزه بود. واقعا کم تر غذایی این طوری به دلم می شینه! کمی استراحت کردیم و رفتیم به سمت خیابون "باب توما" (بعد از ظهر ها کلا آزاد بودیم). این خیابون یکی از مراکز خرید سوریه هست و البته بسیار گرون. چهره ی دمشق با جایی که ما مستقر هستیم متفاوت هست و شهریت بیشتری داره. ساختمان ها، ماشین ها، افراد و ... اما باز هم در حد یک شهر درجه ی 3 ایرانه. دلیلش رو نمی دونم اما توی خیابون باب توما نگاه افراد به ما خیلی عجیب بود، چپ چپ نگاهمون می کردن!!!
میدان باب توما
بعد از بازدید از باب توما به سمت بازار حمیدیه رفتیم تا بقیه ی خریدهامون رو انجام بدیم. توی تاکسی سینا باز هم با راننده سر صحبت رو باز کرد اما این دفعه به انگلیسی! تجربه ی جالبی بود و بسیار راحت تر از حرف زدن به عربی! فکر کنم اگه یک روز دیگه توی سوریه می موندیم با راننده ی بعدی به فرانسه حرف می زدیم!!!
توی حمیدیه که می گشتیم با یک پسر لبنانی آشنا شدیم. مرد خیلی خوب و مهربونی بود. اسمش محمدحسین بود و خانمش ایرانی بود. فکر می کرد ما 2ماهه که ازدواج کردیم، وقتی گفتیم 5 ساله باورش نمی شد. همون جا برامون دعا کرد که یک 2قلو گیرمون بیاد! ما هم کلی خندیدیم. خودش تا 2ماهه دیگه یک دوقولو گیرش میومد، مریم و معصومه. خیلی بامزه بود. بهش که گفتیم فردا داریم می ریم لبنان خندید و به من با لهجه ی بامزه اش گفت: "خانم نذار شوهرت تنها بره لبنان وگرنه اونجا زن می گیره!!!"
راجع به شگردهای خرید توی سوریه بگم. خرید توی سوریه خیلی بامزه هست. خودشون همون اول تخفیف رو می دن! علاوه بر اون خودتون هم باید تخفیف بگیرید. مثلا یک لباس رو قیمت کردیم و گفت: "60 تومن اما شما 40 بده!!!" یا مثلا یکی از هم کاروانی ها روتختی رو که 60 تومن میداد، خرید 25 تومن!(واحد پولشون لیر سوریه هست اما همشون ریال خودمون رو هم میگیرن) اگه چیزی رو قیمت کنید و به نظرتون گرون بیاد و سریع رد بشید، فروشنده فوری صداتون میزنه و خود به خود قیمت رو کم می کنه و هر طور شده شما رو برمی گردونه. یعنی اونجا حتی بدون کلمه ای حرف زدن هم میشه تخفیف گرفت!!!
بعد از بازار رفتیم حرم حضرت رقیه (ْس) برای وداع. خیلی سخت بود. خیلی ...برای همین نمی خوام چیزی راجع بهش بنویسم.
چند نکته راجع به رانندگی سوری ها باید بگم:
1) علاوه بر بسم الله و چهارقل و آیة الکرسی، هر چی دعا بلد هستید رو حتما بخونید تا به سلامت به مقصد برسید.
2) قرص ضد تهوع همراتون باشه تا بر اثر سرعت و لایی کشیدن ها و ترمزهای وحشتناک، متحـــول نشید!
3) از هدست یا پنبه استفاده کنید تا صدای بوق های سرسام آور اذیتتون نکنه.
4) حتی اگه در صندلی عقب نشستید، حتما کمربند رو ببندید تا به در و پنجره اصابت نکنید!!!
نماز مغرب رو توی حرم حضرت زینب (س) خوندیم
حرم حضرت زینب (س)
و دوبار رفتیم بازار زینبیه گشت زدیم.
این هم چند نمونه از پیتزاهای سوری!
لیست قیمت پیتزاها!
و چند نمونه شیرینی سوری دیگه (خیلی خوشگلن!)
راستی
توی سوریه با این گاری ها گوجه فرنگی حمل می کنن. از این ها زیاد توی خیابون ها می دیدیم. خیلی بامزه هست! جالب این جاست که فقط گوجه فرنگی با این ها حمل می شه!
گاری حمل گوجه فرنگی!
ادامه دارد ...