سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت پنجم
روز پنجم: عروسی!
5/6/1390
ساعت 9:30 رفتیم به سمت دریای مدیترانه برای گشت دریایی. نفری 5دلار دادیم و سوار قایقی توریستی شدیم. حدود نیم ساعت گشت زد.
ادامه ی مطلب را ببینید
روز پنجم: عروسی!
5/6/1390
ساعت 9:30 رفتیم به سمت دریای مدیترانه برای گشت دریایی. نفری 5دلار دادیم و سوار قایقی توریستی شدیم. حدود نیم ساعت گشت زد
دریای مدیترانه
ناخدای خوبی داشت. پیرمرد مهربونی بود. من وسینا کنارش ایستاده بودیم و حین نگاه کردن به دریای مدیترانه با هم حرف می زدیم که ناخدا یک دفعه به من گفت: "خانم، خانم" و اشاره کرد که پیشش بریم. وقتی رفتیم پیشش با اشاره سکان رو به من نشون داد و با زبون بی زبونی بهم فهموند که سکان رو بگیرم. واااااااااای خدای من خیـــــــــــــــــــــــــلی هیجان انگیز بود. تازه؛ فقط مستقیم نرفتم که، چرخوندمش !!!
بعد رفتیم به منطقه ی "حریصا". با تله کابین بالا رفتیم. مسیر تله کابین خیلی جالب بود. اول از وسط بزرگراه رد شد
منظره ی بزرگراه از تله کابین حریصا
بعدش هم از بین آپارتمان ها عبور کرد. به طوری که خیلی راحت توی خونه های مردم پیدا بود!
منظره ی آپارتمان ها از تله کابین حرصا
و در نهایت از میان جنگلی زیبا گذشت. به ایستگاه آخر تله کابین که رسیدیم محیط پارک مانندی درست کرده بودن. مقداری اونجا گشت زدیم و بعد با وسیله ی عجیب و غریب دیگه ای که شبیه به اتوبوس-تله کابین بود اما سربالایی می رفت، رفتیم به سمت کلیسای بازیلیک
شبه تله کابین مذکور!
این کلیسا بزرگ ترین کلیسای خاورمیانه هست و به نشانه ی 5 استان لبنان (که تازگی شده 6تا) 5 تاسقف داره
کلیسای بازیلیک
کلیسای کوچکی هم در کنارش هست (کلیسای که روی سقفش مجسمه ی حضرت مریم از جنس برنز سفید نصب هست که به "بانوی لبنان" معروفه (اون کلیسا هم به همین نام هست).
مجسمه ی حضرت مریم و کلیسای زیر آن
کلا این کلیسا ها در قله ی کوه بنا شده و منظره ی بیروت از اون بالا واقعا دیدن داره و با دوربین های سکه ای که اونجا هست میشه بیروت رو دید زد.
منظره ی بیروت از بالای کوه
فضایی فوق العاده معنوی اون بالا حاکم هست. هیچ وقت فکر نمی کردم توی محیطی که کلیسا قرار داره این قدر آرامش داشته باشم. حضور خدا کاملا محسوس بود. و مشخص بود که مسیحیان با تمام وجودشون این جا عبادت می کنن. حس و حال عجیبی داشت. سکوتی خلسه آور همراه با موسیقی آرامش بخش و زیبا.
وارد کلیسا که میشید، تابلوی "سکوت رو رعایت کنید" خودنمایی می کنه. و افرادی که برای عبادت میان واقعا "سکوت" رو رعایت می کنن (توریست ها هم برای احترام به اون ها، سکوت می کنن). اونجا فقط و فقط برای عبادته. این چیزی بود که متاسفانه من در مساجد خودمون ندیدم (نه سکوتش رو، نه عبادت و معنویتش رو و نه بوی خوش عودی که پراکنده بود). برای همین برام عجیب بود!
تجربه ی جالبی بود، خیلی جالب ...
پایین کوه ( کنار ایستگاه تله کابین) فروشگاهی هست که تا موقع اذان اونجا گشت زدیم. فروشنده ی یکی از مغازه ها خانمی بود به اسم Dolli. خانم فوق العاده خوش زبونی بود که به برکت گردشگران ایرانی، فارسی رو خیلی شیرین حرف می زد. خیــــــــــــــــلی هم زبون می ریخت!!! کلا با همه گرم می گرفت.
Dolli
یکی از صنایع دستی لبنان شیشه های کوچکی هست که شن های رنگی رو با وسیله ای قیف مانند توی اون می ریزن و مناظر و طرح های زیبایی در میارن. آخر کار هم ماده ای بهش می زنن تا شن ها تکون نخورن و بیرون نریزن. ماهم چندتاییش رو خریدیم (البته نه با طرح پرچم لبنان!)
یکی از صنایع دستی لبنان با شن های رنگی
ساعت 2 رسیدیم به رستوران "نعنا"
رستوران نعنا
بالاخره برای اولین بار غذای لبنانی خوردیم! (آخه تور با خودش آشپز آورده بود و غذای ایرانی بهمون می دادن!!!). ما "مشاوی" سفارش دادیم که شامل یک سیخ کوبیده، یک سیخ چنجه و یک سیخ جوجه کباب هست به همراه سیب زمینی سرخ کرده، کشک و ماست سیر(ما ماست موسیر داریم، اونا ماست سیر!). نونی هم که دور کباب ها پیچیده شده بود آغشته به سس فوق العاده تندی بود
مشاوی
کلا 10 دلار شد. ما هم چون حجم غذاهای عربی رو می دونستیم، یک پرس سفارش دادیم! غذای خیـــــــــــــــــلی خوشمزه ای بود. واقعا فکر نمی کردم غذای لبنانی به مزاجم بسازه! ولی واقعا عالی بود. بعد از غذا هم چای دادن (کار جالبی بود).
قاشق چای خوری لبنانی!
و حالــــــــــــــــــا
نوبت خریــــــــــــــــــد شده!
سیتی مال
سیتی مال
این اسم مالی هست که نمونش رو توی ایران ندیدم (شایــــد در آینده ساخته بشه!) واقعا بزرگ و شیک بود. هرکس هم که اهل خرید نباشه واقعا نمی تونه مقاومت کنه! فروشگاهی بزرگ در 5طبقه که هرچی رو که فکرش رو بکنید می تونید توش پیدا کنید. تمام اجناس بدون استثنا مارک و اصل هستن (قیمت هاشون هم اصله!!!). برای هر نوع سلیقه هم جنس داره. یکی از نکات جالبش این هست که برای افرادی با سطح درآمد متوسط هم جنس داره. یعنی اینجا صرفا مخصوص افراد پولدار نیست بلکه از همه قشری قادر به خرید هستن.
این ماشین های کرایه ای (حدود 4دلار) در واقع "سبد خرید" هستن، برای اونایی که با نی نی اومدن خرید. بچه توی ماشین میشنه و اجناس خریداری شده هم پشت ماشین ریخته میشه
فکرش رو بکنید ما توی 2:30 ساعت نصف یک طبقه رو گشتیم!!! اگر بخواهید تمام طبقات رو بگردید بدون اغراق 2-3 روز وقت لازمه.
من اول فکر کردم این سفره ی عقده! نگو همش شکلاته. بسته بندی هاش فوق العاده زیباست، نه؟ (حجمش رو خیلی پایین نیاوردم تا راحت زوم کنید)
قسمتی از طبقه ی اول یک هایپر مارکت "واقعی" بود. "واقعی" رو از این نظر میگم چون هیچ شباهتی به "سوپرمارکت های" نسبتا بزرگ ایران که اسم خودشون رو هایپرمارکت گذاشتن نداشت!!! واقعا توی ایران نمونه اش رو ندیدم (حتی فروشگاه های زنجیره ای مثل همشهری و اتکا و ...). همه چیز در این هایپرمارکت بود. از نانوایی بگیرید تا انواع آب شنگولی!!! (یادآوری می کنم که این هایپرمارکت در قسمتی از یک طبقه ی سیتی مال هست!).
نانوایی با انواع نان های فانتزی
از هر محصول نزدیک به 50-60 برند وجود داره. مثلا چند یخچال بزرگ انواع پنیری که من تا حالا ندیده بودم بود!
تووی این ردیف یخچال ها، کلا پنیر هست
همون طور که گفتم قیمت ها بالا هست. به عنوان مثال یک شلوار کتان 249000 لیر (166 دلار) بود که با 70درصد تخفیف شده بود 59000 لیر (40دلار). البته ما توی فصل حراج رفتیم لبنان و تمام فروشگاه ها و مغزه ها off زده بودن و این خیلی به نفع ما بود و کلی جنس خریدیم!!!
یک نکته ی جالب دیگه راجع به سیستم راهنمایی و طبقه بندی اجناسشون هست. به طوری که فرضا اگه شما یک جفت جوراب برای دختر 6ماهتون بخواین توی فروشگاه با این عظمت، خیلی راحت میتونید پیداش کنید. به این صورت که اولِ یک قفسه ی بزرگ نوشته "دختر، 6-12 ماه، جوراب و لباس زیر" و یک راست میرید سراغ همین قفسه. و قفسه ی بعدی نوشته"دختر، 6-12 ماه، پیراهن" به همین ترتیب دختر و پسر و لباس زیر و لباس رو و ... رو جدا کردن تا راحت تر جنس مورد نظرتون رو پیدا کنید.
کلا پیشنهاد من اینه که اگه گذرتون به بیروت افتاد حتی اگه قصد خرید هم ندارید یک سر سیتی مال برید، دیدنش خالی از لطف نیست.
تابلوی راهنمای طبقات سیتی مال (این رو هم با حجم بالا گذاشتم تا تنوع محصولات رو ببینید)
بعد از سیتی مال رفتیم به سمت "ساحة الشهدا" محل دفن رفیق حریری (نخست وزیر ترور شده ی لبنان). گل های طبیعی روی قبر رفیق حریری رو هر دو روز یکبار تعویض می کنن (البته این کار هزینه ی خیلی زیادی داره) و هروقت گروهی وارد آرامگاه میشن 1-2 محافظ هیکل دار خودشون رو سریع به بالای قبر می رسونن.
قبر رفیق حریری
کنار قبر رفیق حریری، پسرش (سعد حریری) مسجد باشکوهی به نام "محمد امین" ساخته. واقعا زیباست مخصوصا در شب. اما ما رو راه ندادن توی مسجد (مثل این که با شیعه ها خوب نیستن).
مسجد محمد امین
از مسجد پیاده به سمت خیابون "شانزلیزه" حرکت کردیم! (البته از نوع لبنانیش!). این محله رو سعد حریری خریده و اون رو به یک پیمانکار فرانسوی داده تا مثل خیابون شانزلیزه ی پاریس طراحیش کنه. خیابون قشنگی هست. کفش سنگفرشه و ساختمون های زیبا و یک شکل توی اون ساختن. دوطرف خیابون کافه و رستوران وجود داره (تقریبا تمام طول خیابون) که منظره ی زیبایی رو ایجاد کرده. در انتها هم میرسیم به یک چهارراه که وسط اون، ساعت زیبایی قرار داره و این میدون به "نجم الساعة" معروفه. نورپردازی زیبایی هم در شب داره. خلاصه یک جای رویایی برای قدوم زدن عاشقانه در یک غروب زیباست!
و اما هیجان انگیـــــــــــــــــز ترین اتفاق روز پنجم
.
.
.
به میدون نجم الساعة که رسیدیم دیدیم بـــــــــــــــــــــــــــــــله یک ماشین عروس آخرین سیستم جلوی یک کلیسا ایستاد
یک نمونه ماشین عروس لبنانی. البته ماشین عروسی که قصه اش رو میگم این نبود
اووووووووووو کلی عکاس و فیلمبردار ریختن دور ماشین و بعد از چند دقیقه عروس خانم پیاده شد. تمام توریست هایی که اونجا بودن هم یکریز عکس می گرفتن (من جمله ما!)
عروس خانم مذکور
پدر عروس اومد و دستش رو گرفت و اون رو به سمت درِ کلیسا برد. واااااااااااای خیــــــــــلی هیجان انگیز بود. عیــــــــــن توی فیلم ها!
عروس خانم و شازده دوماد
اول ساق دوش های اول رفتن تو، بعد عروس و داماد و بعد هم ساق دوش های دوم. خیلی زیبا و آرام روی فرش قرمز جلو رفتن و در مقابل کشیش ایستادن و مراسم عقد شروع شد
مراسم عقد در کلیسا
ما هم طاقت نیاوردم و با ترس و لرز و احتیاط رفتیم سمت کلیسا. اول یک سرک کشیدیم و یواش یواش پامون رو گذاشتیم تو! دیدیم نه خیر کسی کاریمون نداره! البته مسئول کلیسا کنار در بود اما چیزی نگفت.
وااااااااااااااااااااااای ما الان در قلب یک مراسم عروسی بودیم!!! اصلا فکرش رو هم نمی کردم که یک روز توی مراسم ازدواج به سبک مسیحی و در یک کلیسا شرکت کنم. تازه مسئول کلیسا بفرما زد و گفت بشینید!!! یادآوری می کنم تا 1ساعت قبلش مسئول مسجد ما رو توی مسجد راه نداده بود، اما یک مسیحی به ما که مسلمون بودیم و هیچ ربطی به این مراسم نداشتیم تعارف کرد. تأمل برانگیزه.
مراسم زیبایی بود. کشیش دائما براشون دعا می خوند و آرزوی خوشبختی می کرد (البته چون به عربی بود ما خیلی چیزی نفهمیدیم!). من هم که تحت تاثیر قرار گرفته بودم همش براشون دعا می خوندم!!! واقعا با شکوه بود. چون وقت زیادی نداشتیم از مسئول کلیسا تشکر کردیم و به سمت اتوبوس حرکت کریم.
ساعت 8:15 هم رسیدیم هتل.
ادامه دارد ...