تربچه!

بابا آشپز گزارش می دهد!!!!!!!

  از اونجایی که بعضی دوستان دستور پخت "سینا کیک شکلاتی" رو خواسته بودن، من، بابای تربچه دستورش رو براتون میذارم سوالات احتمالی خودتون رو در قسمت نظرات مطرح کنید!!! دستور پخت در "ادامه ی مطلب" 2عدد تخم مرغ را با همزن به قدری هم بزنید که کف کند سپس یک لیوان شکر را به آن اضافه و هم میزنیم. به اندازه ی یک چهارم قاشق چایخوری بیکینگ پودر را در یک لیوان شیر ریخته و هم میزنیم. حال شیر را به تخم مرغ اضافه کرده و هم میزنیم. به اندازه ی حدودا 2 تا 2 و یک چهارم لیوان آرد سفید به آرامی به مخلوط اضافه کرده و با همزن با درجه ی کم هم میزنیم. در انتها مقداری پودر وانیل و 2قاشق غذاخوری روغن و 1قاشق گلاب...
21 تير 1390

دومین کیک بابایییییییییی!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بابایی دوباره کیک پخت واااااااااااااای چه کیکی همش کاکائووووووووووووووو با روکش شکلااااااااااااات   من که میمیرم برا کیک کاکائویی دستت درد نکنه بابا سینا عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم ...
20 تير 1390

بیخیال پایان نامه!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز زنگ زدم دانشکده که تاریخ دفاع رو برا 5مرداد بزنم خانم ملک زاده گفت 1مرداد تا 10شهریور دفاع نداریم!!! من هم در کمال خونسردی خداحافظی کردم!   به خودم گفتم: بابا بیخیاااااااااااااااااال   انشاالله شهریور. البته این طوری که داره پیش میره معلوم نمیشه شهریور چه سالی!!!! با این همه ماجرا، دفاع بنده دفاعی در حد المپیک خواهد شد! فعلا که کلی سفر در پیش داریم و طبق معمول می خوایم خوش باشیم ...
18 تير 1390

در شب میلادت ای غوغاترین ...

  ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین! حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین! بال های خویش را دست توسل کرده بود   همسر خوبم روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداست روز مرد   بر بهترین مرد دنیا مبارک   همچنین روز پدر رو به بابای مهربونم و پدر همسر زحمت کشم تبریک میگم دوستتون دارم ...
16 تير 1390

رئیس و کودک!

  روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام» رییس پرسید: «بابا خونس؟» صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله» ـ می تونم با او صحبت کنم؟ کودکی خیلی آهسته گفت: «نه» رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟» ـ بله ـ می تونم با او صحبت کنم؟ دوباره صدای کوچک گفت: «نه» ریی...
16 تير 1390

من، عشق، بین الحرمین (سفرنامه ی کربلا)

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امشب شب تولد امام حسین (ع) هست. دلم بدجوری هوای کربلا رو کرده. بهت قول داده بودم سفرنامه ی کربلامون رو برات بنویسم. فکر می کنم امشب همون شبی هست که باید برات از کربلا بگم، از عشق و خون و خدا ... این رو بدون عزیزکم این بهترین و خاطره انگیزترین سفر من و بابات بوده و هست و خواهد بود. سفری که دیگه نظیرش پیش نمیاد مگر این که دوباره بریم به سرزمین کرب و بلا از روزی که صفحه ی اینترنت رو با سلام و صلوات باز میکنی تا نتیجه ی ثبت نام رو ببینی ، از همون روزی که اسمت رو میبینی تا اون روزی که به خونه بر می گیردی و ساک رو زمین میذاری، دوران سرتاسر بهت و حیرتی رو تجربه می کنی. به امام ...
13 تير 1390

عشق ...

پیرمردی فرتوت صبح زود از خانه اش خارج شد . موقع رد شدن از عرض خیابان با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که از آنجا رد می شدند به سرعت او را به نزدیكترین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید از تو عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه  . پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او میخورم . امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود  . یكی...
13 تير 1390

سفرنامه ی همدان- روز آخر

روز آخر شنبه 11/4/90 امروز روز آخری بود که در همدان بودیم. خاله زری اینا دیشب ساعت 11 حرکت کردن به سمت شیراز. چون راه زیادی در پیش داشتن و میخواستن زود برسن. اما من و بابا سینا امروز هم همدان گردی داشتیم. صبح اول رفتیم بانک برای واریز پیش پرداخت سفر سوریه. بعدش هم دوباره رفتیم آرامگاه باباطاهر. ساعت 9:30 هم برگشتیم هتل تا وسایلمون رو جمع کنیم. حدود 11 بود که اتاق رو تحویل دادیم و تصمیم گرفتیم باز هم بریم "گنجنامه" آخه گنجنامه فقط مکان ورزشی نیست و طبیعت فوق العاده زیبایی هم داره و چون دیروز وقت نداشتیم اونجا رو کامل بگردیم، امروز هم دوباره رفتیم اونجا. ناهار رو هم توی مسیر عباس آباد (گنجنامه) به همدان خورد...
11 تير 1390

سفرنامه ی همدان- قسمت سوم

روز سوم 10/4/90 امروز صبح من و بابایی ساعت 7:30 از خواب پاشدیم و رفتیم صبحانه خوردیم. وقتی برگشتیم دایی محمد و عمو امین بیدار شده بودن اما خاله زری و هدی هنوز خواب بودن. من و بابا سینا هم رفتیم پارک کنار هتل قدم زدیم. ساعت 10 اومدیم هتل و تا ساعت 10:40 مراحل آماده شدن هدی خانم طول کشید! برنامه ی امروز صبحمون "گنجنامه" بود. تا رسیدیم رفتیم سوار تله کابین شدیم همچین تعریفی نبود، به نظرم هیچی تله کابین نمک آبرود نمیشه. توی راه برگشت از قله، یک دفعه تله کابین ایستاد!!!! وااااااااای من مردم از ترس  خاله زری و بابا سینا می خندیدن و من از ترس میلرزیدم (دایی محمد و عمو امین توی کابین دیگه ای بودن) بعد از چند دقیقه ر...
10 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد