تربچه!

با کمی تاخیر!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ سه شنبه ای که گذشت یعنی درست روز عاشورا، "با هم بودن من و بابا" رفت توی 7سال! یعنی 6سالش تموم شد چون امسال سالگرد ازدواجمون روز عاشورا بود به احترام امام حسین (ع) پست نذاشتم برات. چه روزی بود 15 آذر 84 یادم باشه سر فرصت داستان عروسیمون رو هم برات بنویسم! البته داستان خواستگاری رو هم طلب داری ها !!! از خدا ممنونم به خاطر همسر خوبی که نصیبم کرده  خدا کنه به حق امام حسین (ع) تا آآآآآآآآآآآآخر عمر با هم با خوشبختی زندگی کنیم (البته تو و خواهر رو برادرات هم باشین!) تاسوعا و عاشورا بابا تعطیل بود برا همین رفتیم جهرم. روز عاشورا با بابا و عمه سلما رفتیم دسته ها رو نگ...
19 آذر 1390

دوباره نمایشگاه کتاب !!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ اگه گفتی دیروز کجا بودم؟!!! بـــــــــــــــله من و بابا سینا و خاله زری و هدا کوچولو دیروز رفتیم دهمین نمایشگاه کتاب شیراز هورااااااااااااااا   بعد از تهران، نمایشگاه کتاب شیراز، بزرگ ترین نمایشگاه کتاب کشور هست. سال به سال هم بهتر میشه. خلاصش این که خیلی خوبه!!! ساعت 1:35 رسیدیم نماشگاه. من و بابا رفتیم توی صف بن کتاب، خاله زری هم رفت توی سالن ها گشت. بن که گرفتیم به هم پیوستیم! و شروع کردیم گشتن. واااااااااای که چه حالی داد. اول بابا سینا کلیییییییییییییی کتاب خرید. همش برای کارش لازم بود. اما چند تاش گیر نیومد. خاله زری هم چندتا اسباب بازی برا هدا خرید و از اونجایی که...
2 آذر 1390

آزمون!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز رفته بودم دانشگاه برا ادامه  ی طرح "جمع آوری امضا از اساتید"!!! بچه ها رو دیدم و خبردار شدم که بــــله، برا استخدام هیات علمی گروه معارف، آزمون  برگزار میشه و هیچ کس به من خبر نداده بود با کلی حسرت اومدم خونه و گفتم یک نگاهی به سایت بکنم شاید تمدید شده باشه. خدا رو شکر تمدید شده بود تا امروز!!! به موقع رسیدم ها خلاصه ثبت نام کردم. به نظر آزمون ساده ای نیست اما مامان به امید خدا از پسش بر میاد! تازه بعدش هم مصاحبه داره آزمون هم 5 اسفنده. تا اون موقع وقت دارم بخونم. البته بینش اسباب کشی میافته. برا همین باید از الان شروع کنم و سفت و سخت بخونم تازه واسه ...
30 آبان 1390

مامان فعال می شود!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ مامان فعال می شود!!! من یک سایت زدم!!!!!! البته نزدم ها, افتتاح کردم!!! اسمش "ماه بانو" هست البته هنوز خییییییییییییییییییلی کار داره من هم زیاد وارد نیستم. البته بابا سینا کمکم می کنه اما طول میکشه تا راه بیافتم. این همون کاری بود که توی چند تا پست قبل تر گفتم دارم انجام میدم. البته بنر متحرکش رو با اجازت توی همین وبلاگ گذاشتم (سمت راست, زیر "پروفایل تربچه").   از همه ی دوستای خوبم دعوت می کنم تا به سایت من هم سر بزنن و عضو بشن. اگه عضو بشید می تونید هر مطلبی که به نظرتون خوب و جالب اومد بذارید توی سایت. یعنی شما هم میشید نویسنده ی س...
18 آبان 1390

من و خیابون!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ یک ماجرای بامزه! امروز برای اولین بار از وقتی از تهران اومدیم، جایی کار داشتم و مجبور شدم خودم تنهایی برم. واااااااااای نصف خیابون ها و ایستگاه های اتوبوس رو یادم رفته بود! هرچی فکر می کردم یادم نمی اومد باید سوار کدوم اتوبوس واحد بشم و کجا پیاده شم!!! واسه همین و اشتباه کردن ایستگاه ها مجبور شدم کلی پیاده روی کنم! تازه نزدیک بود اتوبوس اشتباهی هم سوار بشم. خلاصه این که بعد از 2سال تهران بودن هنوز به خیابون های شیراز عادت نکردم!!! راستی امروز به نوعی اولین روز کاری بابا سینا بود. مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــه بابا جون کاوه زحمت کشیدن و بابا سینا رو به یک شرکت ...
14 آبان 1390

مدیون امام رضا (ع)

سلام گلکم خوبی مامانی؟ می خوام برات از یکی دیگه از مراحل زندگیمون بگم. دیروز عصر ساعت 8 شب 1/8/90 ما خونه دار شدیم. توی این حدود دو سه هفته ای که دنبال خونه بودیم خیلی چیزها رو تجربه کردیم. یک جورهایی بیشتر وارد اجتماع شدیم، با افراد مختلفی رو به رو شدیم و منش ها و روش های متفاوتی رو تجربه کردیم. اول از همه بگم که ما این خونه رو از امام رضا (ع) داریم و هیچ شکی هم نداریم. البته 2تا چیز دیگه هم خواستیم که مطمئنیم پیش خدا واسطه میشن (یکیش اومدن خودته عزیزکم!). هنوز سه هفته از بازگشتمون از مشهد نمی گذره، هنوز سه هفته از درخواستمون از امام رضا (ع) نمی گذره که این خونه گیرمون اومد. نمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم ام...
2 آبان 1390

یک روز خاص

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این روزها خیـــــــــــــــلی سرمون شلوغه. اما امروز اومدم آپ کنم چون امروز یک روز خاصه. یک روز خیلی خاص امروز سالگرد عقد من و بابا سینا هست مبارکککککککککهههههههه 26 مهر 1384 وای خدای من 6 سال گذشت. به این سرعت 6 سال پیش همچین روزی بود که من و بابایی به هم رسیدیم. روز میلاد امام حسن (ع) بود. در قلب ماه مبارک رمضان. همیشه دوست داشتم روز عقدم روزه باشم. آخه میدونی مامانی، لحظه ی عقد و جاری شدن خطبه یکی از آسمونی ترین لحظات زندگیه. درهای آسمون بازه و فرشته ها دور و بر عروس و دوماد میچرخن تا آرزوهای قشنگشون رو برآورده کنن. خدا خواست و عقد ما هم افتا...
26 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد