تربچه!

عمل خاله

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز خاله زری عمل داشت از غده اش نمونه برداری کردن و فرستادن برا آزمایش و کشت. جوابش هفته ی دیگه میاد. جراحش گفت به نظرش خوش خیم بوده برا همین همش رو برنداشته. الان خاله اومده خونه ی مامان جون مرضیه. درد زیادی نداره اما خیلی ضعف داره و نمی تونه چیزی بخوره  خیلی ناراحتم براش  دیروز من و هدی توی خونه تنها بودیم. هدی کوچولو خیلی افسرده و ناراحت بود اما بالاخره یک جوری سرش رو گرم کردم. یک ساعت و نیم بردمش بیرون و قدم زدیم با هم. امروز هم اومدیم خونه ی مامان جون مرضیه تا حواسم یه هدی باشه. احتمالا فردا هم باید بیام. تازه یک روز قبل از عمل هم اسباب کشی داشتن!!!  البته ...
11 مهر 1391

عید امسال

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این اولین پس سال 91 هست و اما عید برا سال تحویل خدا خواست و رفتیم حرم شاهچراغ (ع). خیلی فضای خوبی بود. سالمون رو با توسل به ائمه (ع) شروع کردیم. ان شاالله تا آخر سال زیر سایه شون باشیم. روز اول عید بعد از این که رفتیم خونه ی مامی (مامان بزرگم) و خونه ی مامان جون مرضیه اینا، راه افتادیم به سمت جهرم. البته برنامه ی هر سالمون همینه! آخه ما فامیلی اینجا نداریم که بریم دیدنشون در عوض بابایی تا دلت بخواد توی جهرم فامیل داره! برای من تنوعی هست  مخصوصا سال اول ازدواجمون این دید و بازدیدها خیلی هیجان انگیز بود چون تجربه اش رو نداشتم! حدود 3 روز درگیر دید بودیم و تا حدودی بازدید! چون بابای...
11 مهر 1391

12 به در!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این روزها نه حال و حوصله ی نوشتن دارم و نه وقتش رو. دوره ی درمان خاله زری 6 ماهه و من و مامان جون مرضیه درگیر نگه داری از هدی کوچولو هستیم. قرار بود از سیزده به در برات بنویسم. ما امسال 12 به در رفتیم!!! جریان هم اینه که روز 12 فرورین به پیشنهاد مامان جون خدیجه رفتیم لار. آخه شنیده بودن که بازار خوب و ارزونی داره. طرف های ساعت 12 رسیدیم لار و دیدیم بــــــــــــــــــله شهر کلا تعطیله!!! سر و ته لار رو هم 5 دقیقه ای گشتیم و برگشتیم اول شهر. از چادر هلال احمر پرسیدیم حداقل یک پارک خوب برا ناهار خوردن بهمون معرفی کنه که گفت کلا 2تا پارک بیشتر ندارن! ما هم همون جا نشستیم و ناهار خوردیم!!! البته چندتا ع...
11 مهر 1391

لونه ی پرنده

سلام گلکم خوبی مامانی؟ چند روز پیش توی حیاط خونه ی مامان خدیجه اینا یه چیز خییییییییلی جالب دیدم یه پرنده ی قشنگ داشت لونه درست می کرد می رفت این طرف و اون طرف تکه چوب و چیزای دیگه پیدا می کرد و میاورد میذاشت روی لونش خیلی هیجان انگیز بود آخه من تا حالا از نزدیک همچین چیزی ندیده بودم امروز هم جوجش رو دیدیم برای اولین بار اومد یه چیزی گذاشت توی منقار جوجش و دوباره رفت   این عکس لونش هست   این هم جوجش     البته یک نظریه ی دیگه هم مطرحه و اون این که، این خانمش هست نه جوجش! و نشسته ی روی تخم تا جو جو ها دربیان! ...
10 مهر 1391

اندر لاک خود!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ این روزها حال و هوای نوشتن ندارم نمی دونم چرا خبر این که بابایی روز دوشنبه پست داشت. پست یعنی این که شب رو باید توی پادگان باشن و نگهبانی بدن. برا همین من دوشنبه شب توی خونه تنها بودم  البته خودم نخواستم برم خونه ی مامان جون اینا. توی خونه ی خودمون راحت ترم. به کارهام میرسم، فیلم می بینم، تمیز می کنم و ... امروز هم جلسه ی ششم کلاس تصویرسازی هست. تا چند روز آینده کارهام رو برات می ذارم عزیزم.آخه می دونی گلم، باید اول از کارهام عکس بگیرم. تا اینجا مشکلی نیست اما آپلود کردن عکس ها با اینترنت گازوئیلی ما امکان پذیر نیست!!! راستی گفتم اینترنت چند وقت پیش با بابایی رفتیم یکی ...
17 اسفند 1390

و اما ...

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بالاخره اسباب کشی کردیم    البته قراره کم کم خونه رو آماده کنیم و بعد بریم توش. ساعت 7 صبح من و بابا و شوهرخاله رفتیم خونه قبلیمون تا چک نهایی کنیم. ساعت 7:40  هم کامیون اومد. بار زدن حدود یک ساعت طول کشید و بعد رفتیم به سمت خونه ی جدید. هوا هم که خیییییییییییییییییلی سرد بود و من رسما یخ زدم  تخلیه بار هم حدود یک ساعت طول کشید و بالاخره تموم شد و از اونجایی که بابایی مرخصی ساعتی گرفته بود سریع من و شوهرخاله رو رسوند خونه ی مامان جون مرضیه و خودش رفت تا ظهر. بعد از ناهار هم مامان جون خدیجه از جهرم زنگ زد و گفت خاله نرگس (خاله ی بابایی) رو الان بردن ات...
26 دی 1390

نیمچه اسباب کشی!!!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز عصر با بابا,مامان جون مرضیه, بابا جون کاوه, دایی علی و دایی محمد رفتیم خونه ی زندایی فاطمه اینا . من و بابایی نیم ساعت نشستیم و بعدش رفتیم نمایشگاه مبل و دکوراسیون. نمایشگاه مزخرفی بود!!!  از 4 تا سالن, فقط 2 مدل مبل پسندیدیم که اون هم شعبه ی شیراز نداشت  باید از تهران میومد که اون هم دردسرهای خاص خودش رو داشت و بی خیالش شدیم  امروز عصر رفتیم خیابون وصال (مرکز مبل شیراز) اما همه جا تعطیل بود  اسباب کشی دیروز هم که به خاطر بارندگی کنسل شد و احتمالا میافته برا چهارشنبه. چون دایی محمد مدرسه نداره و می تونه بیاد کمکمون. توی این دو روز تعطیلی با بابایی رفتیم و و...
24 دی 1390

تحویل گرفتن خونه

سلام گلکم خوبی مامانی؟ امروز بالاخره خونه رو تحویل گرفتیم  رسما صاحب خونه شدیم  خدایا به داده و ندادت شکر  امام رضا تا آخر عمر مدیونتم. ساعت 9:30 دوباره رفتیم و خونه رو بررسی کردیم که مشکلی نداشته باشه. بنده ی خدا خونه رو تمیز تحویل داد. فقط باید یک دستی به دیوارهاش بکشیم که اون هم میخوایم رنگ "بلکا" بزنیم و لازم نیست قبل از اسباب کشی باشه. چون رنگ بلکا اصلا کثیف کاری نداره. مامان جون خدیجه اینا بدون این که وسائلشون رو جمع کنن خونشون رو رنگ بلکا زدن. بعد رفتیم بنگاه تا بقیه ی پول رو بدیم که دیدیم بنگاه بسته هست (ساعت 10 صبح!!!). بابا و آقا امین (شوهر خاله زری) رفتن توی ماشین طرف و...
22 دی 1390

آزمایشگاه!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز با دایی علی اینا رفتیم آزمایشگاه برا آزمایش قبل از ازدواج. وااااااااااای کلیییییییییی خندیدیم! و کلییییییییییی هم یخ زدیم آخه خیییییییلی سرد بود! فاطمه جون (زندایی علی) ساعت 10:30 امتحان داشت. دایی علی هم از قم رسیده بود و راه به راه ترمینال اومده بود آزمایشگاه. تا دلت بخواد هم گره توی کارمون افتاد! آزمایشگاه، عکس دایی رو که پای برگه ی محضر بود قبول نکرد  رفتیم عکاسی و عکس تهیه کردیم. بعد رفتیم محضر تا دوباره برامون مهرش کنن امااااااااااا محضر بسته بود  به شماره هایی که روی برگه بود زنگ زدیم و التماااااااس که بیاین برامون این برگه رو مهر کنید!!! کلی ...
9 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد