تربچه!

تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ بالاخره تموم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــد   هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا   حس پرواز دارم   حس سبکـــــــــــــــــــی   حس آزادی .................   دیشب همش کابوس دفاع می دیدم!   صبح ساعت 6:50 دقیقه بیدار شدم. بابا جون کاوه آش خریده بودن اما من ترجیح دادم صبحانه سبک بخورم. ساعت 8:20 با بابا سینا رفتیم بیرون. از گل فروشی برای اساتید می خواستم گل بخرم که بابا سینا لطف کرد و علاوه بر اون از طرف خودش برام گل خرید.    گل بابا سینا مامان جون خدیجه اینا هم خیلی دوست داشتن بیان شیراز ا...
27 شهريور 1390

بالاخره ...

سلام گلکم   خوبی مامانی؟ بالاخره طلسم پایان نامم شکسته شد فردا دفاع دارم. 27شهریور ساعت 11 یک 27 دیگه به 27های زندگیم اضافه شد! یک کم استرس دارم اما خودم رو کنترل می کنم صبح با باباسینا رفتیم وسائل پذبرایی رو خریدیم. بعدش هم کلی تمرین کردم. باید 20 دقیقه حرف بزنم تا حالا شده 37 دقیقه. عصر باز هم تمرین می کنم تا کم تر بشه وگرنه نمره کم می کنن. برام دعا کن عزیزکم   دوستای خوبم شما هم برام دعا کنید. گزارش جلسه ی دفاع رو انشا الله فردا عصر می نویسم. ...
26 شهريور 1390

مراسم رب گوجه!

سلام گلکم خوبی مامانی؟ چند روزی هست که اومدیم جهرم پیش مامان جون خدیجه اینا. امااااااااااااااان از گرما. برات بگم از اولین مراسم رب گوجه مامان کیانا! مامان جون خدیجه اینا دو صندوق گوجه گرفته بودن و رب گوجه درست کرده بودن. بابا سینا هم گفت منم میخوام! واسه همین رفت و یک صندوق گوجه گرفت و اومد. و اما مراسم! مامان جون خدیجه و بابا سینا گوجه شستن و من و عمه سلما قاچشون زدیم. بعد نمک بهشون پاشیدیم و گذاشتیمشون توی آفتاب. هر از گاهی باید گوجه ها هم میخورد تا آفتاب به همشون برسه و لهشون کنه. تا عصر گوجه ها کاملا له شد گوجه ها ی له شده   و حالا نوبت صاف کردنشون بود. از صافی ردشون کرد...
25 شهريور 1390

بله برون دایی علی!

  سلام گلکم خوبی مامانی؟ دیروز عصر بله برون دایی علی بود  اما چون یک دفعه ای شده بود من و بابا سینا نتونستیم خودمون رو برسونیم شیراز. وای خدای من داداشم به این زودی بزرگ شد. از دیروز تا حالا تمام خاطراتش میاد جلوی چشمم. از روزی که دنیا اومد تا حالا. هیچ وقت یادم نمیره وقتی خبر دنیا اومدن دایی علی بهم رسید و فهیمدم نی نی جدیدمون پسره قهر کردم و رفتم توی دستشویی!!! به روشویی توی دستشویی آویزون شده بودم که یک دفعه ول شد و شکست!!!!!!! خیــــــــــلی ترسیدم! (اون موقع 7سالم بود) آخه من فقط دختــــــــــــــر دوست داشتم البته تا چند سال پیش هم می گفتم دختر می خوام اما الان می گم خدا بده هر چی خواست ...
24 شهريور 1390

سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت هشتم (پایانی)

روز هشتم: به سلامت! 8/8/1390   امروز روز بازگشت هست. شب سعی کردیم زود بخوابیم چون ساعت 3 حرکت داشتیم. ساعت حدود 1 شب بود که دیدیم سینا داره ناله می کنه. واااااااااااااای خدای من سینا جونم تب داشت.   ادامه ی مطلب را ببینید روز هشتم: به سلامت! 8/8/1390   امروز روز بازگشت هست. شب سعی کردیم زود بخوابیم چون ساعت 3 حرکت داشتیم. ساعت حدود 1 شب بود که دیدیم سینا داره ناله می کنه. واااااااااااااای خدای من سینا جونم تب داشت. داشتم از ترس و ناراحتی می مردم. خدایا من غریبم، دست تنهام، 2ساعت دیگه باید حرکت کنیم، چه کنـــــــــــــــــــــــــــــم؟ تنها کاری که از دستم براومد ای...
24 شهريور 1390

سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت هفتم

روز هفتم: مقاومت 7/7/1390   صبح ساعت 9 به سمت جنوب لبنان حرکت کردیم. اسم جنوب که میاد ناخودآگاه به یاد گرما و خشکی جنوب ایران میافتیم اما این قضیه درمورد لبنان صدق نمی کنه. جاده ای فوق العاده زیبا با جنگل های فراوان و مزارع رنگارنگ.   ادامه ی مطلب را ببینید روز هفتم: مقاومت 7/7/1390   صبح ساعت 9 به سمت جنوب لبنان حرکت کردیم. اسم جنوب که میاد ناخودآگاه به یاد گرما و خشکی جنوب ایران میافتیم اما این قضیه درمورد لبنان صدق نمی کنه. جاده ای فوق العاده زیبا با جنگل های فراوان و مزارع رنگارنگ. یک نکته ی جالب این که خاک لبنان تنها خاک در دنیا هست که نیاز به هیچ گونه کود و یا سم نداره,...
22 شهريور 1390

سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت ششم

روز ششم: ساحل شن های سفید 6/6/1390   صبح ساعت 9:30 به سمت "غار جعیتا" راه افتادیم. جاده ی فوق العاده زیبایی داشت, شبیه به جاده چالوس خودمون, با دره های عمیق و درختان فراوان. ادامه ی مطلب ار ببینید روز ششم: ساحل شن های سفید 6/6/1390   صبح ساعت 9:30 به سمت "غار جعیتا" راه افتادیم. جاده ی فوق العاده زیبایی داشت, شبیه به جاده چالوس خودمون, با دره های عمیق و درختان فراوان جاده ی غار جعیتا   لبنانی ها  دارن برای ثبت این غار به عنوان هشتمین عجایب جهان تلاش می کنن و همه جا تبلیغ می کنن که به فلان سایت برید و به این غار رای بدید. واقعا هم روش کار کردن و نورپردا...
18 شهريور 1390

سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت پنجم

روز پنجم: عروسی! 5/6/1390   ساعت 9:30 رفتیم به سمت دریای مدیترانه برای گشت دریایی. نفری 5دلار دادیم و سوار قایقی توریستی شدیم. حدود نیم ساعت گشت زد.   ادامه ی مطلب را ببینید روز پنجم: عروسی! 5/6/1390   ساعت 9:30 رفتیم به سمت دریای مدیترانه برای گشت دریایی. نفری 5دلار دادیم و سوار قایقی توریستی شدیم. حدود نیم ساعت گشت زد دریای مدیترانه   ناخدای خوبی داشت. پیرمرد مهربونی بود. من وسینا کنارش ایستاده بودیم و حین نگاه کردن به دریای مدیترانه با هم حرف می زدیم که ناخدا یک دفعه به من گفت: "خانم، خانم" و اشاره کرد که پیشش بریم. وقتی رفتیم پیشش با اشاره سکان ر...
14 شهريور 1390

سفرنامه ی سوریه-لبنان قسمت چهارم

روز چهارم: سلام بیروت 4/6/1390   صبح ساعت 7 بیدار شدیم و چمدون ها رو بستیم. بعد از خوردن صبحانه حدود ساعت 9:30 راه افتادیم به سمت لبنان. ساعت 10:25 رسیدیم به مقبره ی حضرت هابیل (یک مقبره ی 3 و نیم متری!)   ادامه ی مطلب را ببینید روز چهارم: سلام بیروت 4/6/1390   صبح ساعت 7 بیدار شدیم و چمدون ها رو بستیم. بعد از خوردن صبحانه حدود ساعت 9:30 راه افتادیم به سمت لبنان. ساعت 10:25 رسیدیم به مقبره ی حضرت هابیل (یک مقبره ی 3 و نیم متری!) قبر حضرت هابیل   45 دقیقه اونجا توقف داشتیم و دوباره راه افتادیم. جاده ی خوبی داره، خلوت و کمی سرسبز. بعد از نیم ساعت (11...
13 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تربچه! می باشد